شهاب نبوی طنزنویس
برخی سختیهای مردبودن در ایران. یک: شما با مدرک فوق لیسانس و چند دوره فشرده آموزش حرفهای دنبال کار میگردید. به صورت همزمان به دو زبان زنده دنیا هم صحبت میکنی. از آن طرف هم یک دختر خانمی هست که توانایی صحبتکردن به زبان شیرین فارسی را دارد و مهمترین کار فنی که کرده این است که توی لایو دو نفره با پارمیدای مغرور و دوستداشتنی در اینستاگرام شرکت کرده. او برای این شغل انتخاب میشود. دو: تو به صورت همزمان به سرطان روده و معده مبتلا شدهای. حداکثر سه روز کاری دیگر زندهای. برای آخرینبار در اینستاگرام پست میگذاری. جواد از توابع یکی از شهرستانها برایت کامنت میگذارد که دارد باد میآید و بهتر است خودت را لوس نکنی. کیخسرو از لسآنجلس معتقد است که تو دچار عقده خود کمبینی هستی و میخواهی جلب توجه کنی. رفیقت ممد کامنت میگذارد تا دویستهزار تومانی که دستی گرفتی را پس ندهی، غلط میکنی بمیری. از آن طرف «سحر جوجو» پست میگذارد که من الان هوس نان سنگک کردهام و توی خانه نان سنگک ندالیم و نالاحتم. چهارهزار نفر کامنت گذاشتهاند که ما نان سنگک گلفتیم و توی لاهیم. سه: میروی خواستگاری. تو باید شغل و درآمد و پول و خانه و ماشین و طلا و جواهر و مهریه و نفقه بدهی تا آقای رضایی اجازه بدهد با دخترش زیر یک سقف بروی. اگر توانستی که همه اینها را بهعلاوه مخارج دیگر از قبیل مسافرت و کلاس پیانو و دورهمیها و آرایشگاه و هاشور ابرو و شینیون و مش مو و غیره را بدهی، میتوانی انتظار این را داشته باشی که همسرت شبها جواب سلامت را بدهد. در غیر این صورت خانواده آقای رضایی را به این نتیجه میرسانی که دخترشان اصلا از شوهر شانس نیاورده و یک لندهور بیعرضه نصیبش شده. دختر آقای رضایی خودش هم شاغل است اما هر چه درمیآورد به تو مفتخور ربطی ندارد و درآمد زن مال خودش است و دست بهش بزنی، جیغ میزند. چهار: روز زن شده. تو رسما تهدید شدهای که اگر اون نیمست طلا را نخری، از همهچیز محرومی. چرا که دختر آقای رضایی پیش فک و فامیل آبرو دارد و مگر چه چیزیاش از پارمیدا، دختر خالهاش کمتر است؟ یک متن بلند بالا برای 10 نفر که امکان قرض دادن دارند، میفرستی و آخرش هم کلی اموجی، از اینها که طرف عرق شرم روی پیشانیاش نقش بسته میگذاری و فردا هم کلی کفشهای رئیسات را دستمال میکشی که یک وامی بهت بدهد تا آبروی دختر آقای رضایی پیش پارمیدا حفظ شود. روز مرد است. یک پیامک بدون سلام و احوالپرسی از دختر آقای رضایی گرفتهای که تقاضای یکمیلیون تومان کرده. پول خودت است اما با این حال به هوای گرفتن هدیه کلی ذوق میکنی و پول را کارت به کارت میکنی. شب به خانه میروی. دختر آقای رضایی میگوید امروز رفته خرید و یک کفش و یک مانتو برای خودش خریده و سر راه دو جفت جوراب و یک زیر پیراهنی هم برای تو گرفته که دیگر آن پوسیدههای قبلی را نپوشی.