شماره ۱۷۷۰ | ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۸ مرداد
صفحه را ببند
اگر نجفی و استاد خود را «معمولی» می‌پنداشتند

محمد باقرزاده روزنامه‌نگار

همان روزهای اوایل شهرداری‌اش و سکونت در «بهشت» گفته بود که این آخرین تجربه مدیریتی‌اش است و می‌خواهد چهار سال بعد خانه‌نشین شود؛ محمدعلی نجفی می‌دانست که از نگاه گروهی از سیاسیون، شهرداری تهران راه میانبری به خیابان پاستور و نهاد ریاست‌جمهوری است و برای آن‌که خیال رقبا را راحت کند، رسما اعلام کرد که نه‌تنها چنین برنامه‌ای ندارد که حتی هیچ مدیریت دیگری را هم قبول نخواهد کرد. او البته از بازی روزگار بی‌خبر بود و نمی‌دانست که در اواسط این دوره چهار ساله نه‌تنها خدم و حشم شهرداری پایتخت را همراه خود ندارد که باید در گوشه‌ای از زندان اولین روزگار سر کند. مدیر، وزیر و شهرداری که به خوشفکری و برنامه‌ریزی شهره بود و در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا ریاضی خوانده بود و به بااستعدادترین جوانان ایران هم ریاضی می‌گفت، حالا در چنگال برنامه‌های دیگران است. همین روایت پرتکرار این‌روزها، مدام به ما هشدار می‌دهد که آینده‌ حتی بابرنامه‌ترین افراد هم هیچ قطعیتی ندارد و لحظه‌ای غفلت می‌تواند رشته‌های چندده‌ساله را پنبه کند. داستان نجفی می‌تواند آینده برنامه‌های هرکدام از ما باشد؛ حالا از این بگذریم که در اوضاع‌و‌احوال نابسامان این‌ روزها، بسیاری از مردم «بنده دم»‌اند و بدون برنامه و نگاهی آینده زمان را می‌کُشند.
همین توضیحات بالا را می‌توان درباره قربانی دیگر یعنی «میترا استاد» هم نوشت؛ دختری شهرستانی با رویاهای بزرگ که نمی‌خواست یک فرد عادی بماند. او در گام نخست، امید به معجزه دوربین بسته بود و تحقق رویای شیرین شهرت را با بازی در چند فیلم آزمود اما نه، اعجاز سینما حتی اگر استعدادت کم‌نظیر باشد، شانس و پول و رابطه هم می‌خواهد. او برای بازیگری حتی جایزه‌ای محلی هم برد اما هنوز یک فرد معمولی بود و راه رسیدن به شهرت، همچنان طولانی و عمر جوانی کوتاه. اگر چه پرده‌ نقره‌ای معجزه‌اش را از دختری با آرزوهای بزرگ دریغ داشت اما چه باک که نردبان سیاست آن‌ هم در دوران ستایش سیاست زنانه، راه رستگاری را نوید می‌داد. ورود به سیاست و کاندیداتوری انتخابات، درنهایت راه استاد را به دفتر و دل نجفی بازکرد و درست در روزهای تحقق رویاهای بزرگ، نه‌تنها نردبان افتاد که ابتدایی‌ترین حق یک انسان یعنی نفس‌کشیدن هم از میترا استاد گرفته شد. این روایت آیا داستان مشترک بسیاری از جوانان دیروز، امروز و حتی فردای ایران نبوده و نخواهد بود؟ اگر پاسخ مثبت است که میترا هم در عین گریز از معمولی‌بودن، فردی عادی بود و او را باید در همین فضا دید و دردش را درک یا نقدش کرد.
تراژدی نجفی و استاد به ما می‌گوید که اصل حاکم بر هر برنامه‌ریزی در زندگی انسانی، قطعیت‌ناپذیربودن آنهاست اما این اصل را چگونه باید دید؟ باری به هر جهت زیستن یا تلاش برای تصمیم‌های منطقی و معقول در لحظه‌لحظه زندگی؟ بیایید یک گام به عقب برگردیم و بپرسیم که اگر میترا استاد نجفی را فردی عادی می‌‌دید و اگر‌ درصدی احتمال می‌داد که او هم می‌تواند در خشم‌های انباشته انگشت روی ماشه بفشارد، باز هم به شیوه سابقه در زندگی شخصی‌شان برخورد می‌کرد؟ اگر نجفی برنامه‌ریز می‌پنداشت که در برنامه‌ریزی‌اش برای زندگی ممکن است به گونه‌ای عمل کند که جان یک انسان را بگیرد، باز هم به همان شیوه پیشین تصمیم می‌گرفت؟ ما نمی‌دانیم در خصوصي‌ترین حالات روحی و زمان‌های شخصی نجفی و استاد؛ چه تنها و چه در زندگی‌ مشترک‌شان، چه گذشت اما حالا می‌توانیم بگویم که اگر با شناخت بهتری نسبت به خود و اطراف تصمیم می‌گرفتند و رفتار می‌کردند، امروز آنها متفاوت بود. گذشته را نمی‌توان تغییر داد اما ممکن است بتوان درس گرفت و شاید ابتدایی‌ترین درس آن، هشدار معمولی‌بودن به همه انسان‌های روی زمین است.


تعداد بازدید :  222