امیر حسین خواجوی| همه چیز برای اجرای حکم آماده بود. رضا پلهها را یکی یکی بالا میرفت. کابوس 15ساله حالا فاصله زیادی با تعبیر نداشت. فقط چند قدم مانده بود. چند لحظه تا پایان یک زندگی. اما یک تصمیم میتوانست همه چیز را تغییر دهد.
هوا گرگ و میش بود، مثل حال و هوای رضا. سفیدی و روشنایی به رنگ امید در لابهلای ترس و وحشت سیاه از مرگ و چوبه دار. هنوز آفتاب نزده حیاط کوچک زندان سقز تقریبا پر شده بود. از مسئولان قضائی و اجرای احکام تا روحانی که برای انجام امور قبل از اجرای حکم که رضا را همراهی میکرد. گوشه دیگر حیاط خانواده علیزاده ایستاده بودند. برادران و مادری که داغ فرزند او را خمیده و فرتوت کرده بود. آنها منتظر بودند تا حکم اجرا شود. خانواده علیزاده در همه اینسالها تلاش کردند تا خون عزیزشان پایمال نشود. آنها با چشم قدمهای رضا را دنبال میکردند تا نتیجه انتظار چند سالهشان را ببینند.
کمی آن سوتر جایی پشت در زندان، حال و هوای دیگری بود. خانوادهای همراه با مردم شهر سقز در انتظار بودند، اما از جنس دیگری. آنها دوست نداشتند رضا به پله آخر جایگاه اعدام برسد، با اینکه میدانستند رضا قاتل است و خونی به ناحق را به گردن دارد، ولی امید داشتند تا شاید اتفاق دیگری بیفتد. هرچیزی به جز قصاص میتوانست برای آنها بهترین خبری باشد که از حیاط زندان به گوششان میرسید. خانواده قاتل همراه مردم شهر سقز پشت در زندان سقز تجمع کرده بودند. خواسته آنها یک چیز بود، گذشت و بخشش رضا از سوی خانواده علیزاده.
وقتی عقربههای ساعت به هم رسیدند، فضای حیاط زندان سنگینتر از قبل شده بود. چشمان خیره رضا به خانواده مقتول و سکوت تلخی که ناگهان با طنین صدایی شکست. حسن علیزاده برادر مقتول با صدای بلند فریاد زد که ما از خون عزیزمان گذشتیم. قاتل را بخشیدیم. رضا که دیگر تحمل نداشت، به زمین افتاد، با صدای بلند گریه میکرد، شانههایش از هقهق تکان میخورد. رضا بعد از نزدیک به 15سال از زیر سایه وحشت خلاص شد. قاتلی که با 20سال سن به جرم قتل عمد به حبس رفت و درنهایت پس از کشوقوسهای فراوان در روز اجرای حکمش بخشیده شد. رضا تنها چند ثانیه با طناب دار فاصله داشت که خانواده علیزاده به او فرصت دوبارهای برای زندگی دادند.
بخشش پرماجرا
همه چیز از یک نزاع دستهجمعی شروع شد. دعوا و درگیری که ظاهرا چندان هم به قاتل و مقتول مربوط نبود و هرکدام به واسطهای در آن درگیری خونین حاضر بودند. آن طور که برادر بزرگتر رضا به «شهروند» میگوید؛ 27 خرداد ماهسال 84 این اتفاق افتاد: «حوالی ظهر بود که رضا همراه دوستانش برای دعوا رفت. درواقع دوستان رضا با چند نفر در نزدیکیهای خانه علیزاده درگیری داشتند. علت درگیری ساختوسازی بود که آن حوالی انجام شده بود. در همان درگیری محمد علیزاده چاقو خورد و جانش را از دست داد.» بعد از این حادثه رضا که تازه وارد بیستمینسال زندگیاش شده بود، همراه دوستانش فرار کرد و مدتی را در تهران مخفیانه زندگی میکرد. بعد از مدتی آنها تصمیم میگیرندکه برگردند و قرار میشود هر سه خودشان را به عنوان قاتل به پلیس معرفی کنند. اما آن طور که برادررضا به «شهروند» میگوید از بین آن سه نفر فقط رضا این کار را انجام میدهد: «آن روزی که رضا به اداره آگاهی رفت، اول از همه بازجویی شد و براساس قراری که با دوستانش داشت، به قتل اعتراف کرد، اما آن دو نفر دیگر در بازجویی برادر من را قاتل معرفی کردند، همین هم شد که پرونده برادر من بهعنوان قاتل به جریان افتاد.» جریان دادرسی ادامه پیدا کرد تا حالا که رضا 35ساله باید قصاص میشد. شنبه 11 آبان ماه حیاط زندان سقز آماده بود تا سرانجام این پرونده جنایی با اجرای حکم قصاص قاتل مختومه شود. اما گذشت خانواده علیزاده همه چیز را تغییر داد. برادر رضا درباره روز اجرای حکم و بخشیده شدن برادرش از سوی اولیای دم به «شهروند» میگوید: «خانواده ما همراه مردم شهر از ساعت 2صبح مقابل در زندان تجمع کردیم. همه از خانواده علیزاده میخواستند تا رضا را ببخشند، حتی مسئولان قضائی و واحد صلح و سازش اجرای احکام هم خیلی تلاش کردند. با این همه هیچ چیز معلوم نبود. ما پشت در زندان لحظات سختی را تجربه کردیم. درواقع ما برای تحویل گرفتن جنازه برادرمان به آنجا رفتیم. اما خب ته دلمان امیدی هم داشتیم. تا اینکه به ما خبر دادند رضا بخشیده شد.» او ادامه میدهد: «در این مدت خیلیها به ما لطف داشتند. ریش سفیدان و بزرگان سقز پا درمیانی کردند. خودمان بارها به خانه علیزاده رفتیم. مردم شهر سقز خیلی تلاش کردند تا رضا قصاص نشود. حتی از شهرهای دیگر هم به سقز آمدند. البته حسن آقا برادر محمد علیزاده هم در همه این مدت با روی باز پذیرای همه افرادی بودند که قصد وساطت داشتند تا اینکه درنهایت بخشش و بزرگواری این خانواده شامل حال رضا و خانواده ما شد. رضا و خانواده ما تا آخر عمر مدیون خانواده علیزاده هستیم. من از طرف خانوادهام از همه همشهریان و افرادی که در این مدت به ما کمک کردند تشکر میکنم.»
یک گذشت بی قید و شرط
اما صحبتهای خانواده علیزاده درباره بخشیدن قاتلی که بیش از 14سال به دنبال محکومیت و قصاص او بودند هم جالب و شنیدنی است. خانوادهای که در آخرین لحظات اجرای حکم از خون عزیزشان گذشتند. حسن علیزاده برادر محمد است. برادر مقتول که در همه این مدت پیگیر پرونده بود. آن طور که خودش میگوید با خودش عهد کرده بود که تقاص خون برادرش را بگیرد، اما برای یک «آن» تصمیمش عوض میشود و او به نمایندگی از طرف خانوادهاش بیهیچ قید و شرطی رضا را بخشید.
آقای علیزاده چطور در آخرین لحظات تصمیم گرفتید که قاتل را ببخشید؟
با اینکه یک هفته از آن ماجرا گذشته، هنوز هم خودم به درستی متوجه نشدم که چرا و چگونه نظرم تغییر کرد. انگار چیزی درونم بود، یک حس عجیب که تا الان تجربه نکرده بودم. مثل اینکه باید در همان لحظه و آنجا رضا را میبخشیدم.
یعنی از قبل برنامهای برای بخشش او نداشتید؟
شب قبل از اجرای حکم، همه خانواده یکجا بودیم. خانه خواهرم، شاید باورتان نشود، اما هیچکدام تا اذان صبح نخوابیدیم. حال عجیبی بود، نماز را که خواندیم، به طرف زندان حرکت کردیم. تصمیم ما قصاص بود. اصلا من با خودم عهد کرده بودم که هیچ وقت رضایت ندهم. من همراه خانواده برای اجرای حکم قصاص به آنجا رفتیم.
پس چطور نظرتان عوض شد؟
همانطور که گفتم، چیزی شبیه به ندای درونی بود. وقتی رضا را کنار طناب دار دیدم، دیگر نتوانستم تحمل کنم و فریاد زدم که قاتل را بخشیدم.
درخواستهای مکرر اهالی و تجمع آنها مقابل زندان در تصمیم شما چه تاثیری داشت؟
در واقع موثر بود. اتفاقاتی که در چند روز منتهی به اجرای حکم در سقز رخ داد، در تغییر نظر ما خیلی موثر بود. وساطت ریش سفیدان و رفتوآمدهایی که به خانه ما انجام شد، زمینهساز بود. چند ماه این ماجرا ادامه داشت. خواسته همه شهر این بود که این بخشش از طرف ما انجام شود. وقتی صدای جمعیت را که از ما میخواستند از قصاص بگذریم میشنیدیم، حالم تغییر میکرد. فکر میکنم هر انسانی در چنین شرایطی قرار بگیرد، قطعا تحتتأثیر قرار میگیرد.
این تصمیم همه خانواده بود؟
بله؛ همه خانواده به این کار راضی بودند. نکته جالب ماجرا این بود که وقتی من حالم را با بقیه خانواده درمیان گذاشتم، آنها هم کم و بیش، همان حس و حالی را داشتند که من تجربه کرده بودم. ضمن اینکه من از برادرهایم، خواهرانم و مادر وکالت نامه داشتم و همه کارها برعهده من بود.
در این مدت چقدر به آن لحظه و بخشش رضا فکر کردید؟
خیلی زیاد و البته خیلی خوشحالم از اینکه او را بخشیدم. من فقط به خاطر رضای خدا این کار را کردم. خیلیها به من گفتند حداقل شرایطی برای بخشش تعیین کن. اما من بدون هیچ قید و شرطی او را بخشیدم. حتی صحبت از پول و تبعید و زندان هم بود، اما من در جواب گفتم فقط برای رضای خدا این جوان را بخشیدم.
برادر شما زمانی که به قتل رسید چندسال داشت؟
حدود 39 سال.
او ازدواج کرده بود؟
بله و یک پسر دارد به نام حسین. او الان 27 ساله است.