شماره ۱۸۸۹ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۶ دي
صفحه را ببند
خبر مرگ من

حسام حیدری طنزنویس

ـ سلام لطفا خودتون رو معرفی کنید
+من خبر بد هستم
ـ یعنی دقیقا چی هستید؟
+ خبر بد دیگه... مگه تو ایران زندگی نمی‌کنی؟ اینجا همه منو می‌شناسن...
ـ حالا اگه ممکنه یه خرده بیشتر توضیح بدید
+ خبر بد هستم... هر خبری که توش یک یا چندنفر مرده باشن یا یه خسارتی به یه جایی وارد شده باشه یا چندنفر به خاک سیاه نشسته باشن یا یه چیزی خراب شده باشه یا یه چیزی گندش دراومده باشه یا حال عده‌ای خراب باشه یا کسی بیمار شده باشه یا چیزهایی از این دست. هر دفعه هم به شکلی ظاهر می‌شم. گاهی سیل و زلزله و طوفان. گاهی تصادف و تصادم. گاهی بی‌پولی و فقر و کارتن‌خوابی. گاهی آنفلوآنزا و آلودگی هوا و هجوم ملخ‌ها و... به ‌هرحال تنوع می‌دم به کار که خسته نشید.
ـ ولی ما واقعا خسته شدیم. شما چرا همش هستی؟
+ چرا نباشم عزیزم؟ زیرساخت‌های خیلی خوبی دارید؟ یا خودروهای ایمنی تولید می‌کنید؟ یا از سوخت مناسبی استفاده می‌کنید؟ مدیریت جذابی دارید؟ همش مشغول کار و فعالیت هستید؟ برنامه‌ریزی بلندمدت دارید؟ دقیقا چه چیزی دارید که انتظار داری من نباشم؟
ـ خب حالا چند روز هم برو یه جا دیگه. یه چرخی تو کشورهای دیگه بزن. اروپا چرا نمیری؟
+ اولا اینکه احساسات ناسیونالیستیت رو بذار... همون کنار. جون همه مردم دنیا یه اندازه ارزشمنده. ثانیا اینکه خود اروپایی‌ها الآن تو فقر و بدبختی و نداری می‌میرن. دلیل اصلی‌اش هم سیاست‌های غلط لیبرالیستی حاکمانشونه. دیگه من برم اونجا چه کار کنم؟
ـ داداش اخبار 20:30 رو زیاد نگاه می‌کنی؟ نه؟
+ حالا به ‌هرحال به ما این‌جوری گفتن. تو اگه خیلی با من مشکل داری می‌تونی جمع کنی بری یه جای دیگه.
ـ حالا چرا سریع ناراحت می‌شی؟
+ ناراحت می‌شم دیگه. چند روزه گیر دادی به من که چرا همش خبر بد هست. مگه جای تو رو تنگ کردم؟ اصلا حیف من که آن‌قدر برای شما وقت می‌ذارم. بِخُشکه این دست که نمک نداره.
ـ باشه بابا حالا آن‌قدر ناراحت نشو. داریم حرف می‌زنیم با هم.
+ برو حوصله ندارم. نوموخام.
ـ ببین ما آن‌قدر بچه‌های خوبی هستیم. تند تند می‌میریم. اصلا بهونه نمی‌گیریم. آشتی کن دیگه.
+ قول میدی دیگه بهم گیر ندی که چرا همش هستی؟
ـ آره بابا قول میدم. این‌همه وقت بودی حالا از این به بعد هم باش. اصلا بیا خبر مرگ خودم باشم.
+ جدی میگی؟
ـ آره بابا. چیه این زندگی نکبتی؟ برای پرشدن یه ستون دارم دوساعته الکی با تو بحث می‌کنم و نازت رو می‌کشم. بیا این‌دفعه خبر مرگ خودمو بیار و تمومش کن بره.
+ جداً راست میگی. چیه این زندگی کوفتی که تو داری؟ دلت خوشه طنزنویسی و داری کار می‌کنی. با پولی که در میاری، بری بمیری بهتره به نظرم. جداً به فکر افتادم این‌دفعه خبر مرگ خودت باشم. میخوای کارهای جدیدی که آوردم رو ببینی؟ ببین این مِنو مرگ‌ومیره که تازه درست کردم. چطوری دوست داری بمیری؟ مرگ خفن می‌خوای با کمیته بحران اضافی؟ از این مدل مرگ مشکوک‌ها که خبرش می‌ره تو روزنامه هم می‌تونم برات ردیف کنم. خیلی خوبه من برای اقوام خودم هم از همین‌ها بردم. اگه یه پنج تومن بیشتر بتونی جور کنی هم، یه کار اوکازیون بهت می‌دم که بری بمیری حالش رو ببری.
ـ نه داداش. من یه چیز ساده ولی آبرومندانه می‌خوام که بهم بیاد.
+ ردیفه عزیزم. الآن درستش می‌کنم.

 


تعداد بازدید :  411