شماره ۱۹۰۴ | ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۶ بهمن
صفحه را ببند
4 روز اول جشنواره در یک نگاه

[امین فرج‌پور] جشنواره امسال هم، مثل هرسال، آینه‌ تمام‌نمای سینمای ماست. پر است از فیلم‌های شبیه به هم، ضعیف، شعاری و جو زده. پر است از منتقدان و رسانه‌هایی شبیه به هم، که حرف همدیگر را قاپ می‌زنند و به نام خودشان چاپ می‌کنند. پر است از کارگردانانی که انگار از روی دست هم، و همه‌شان هم از روی دست قبلی‌ها می‌نویسند، پر از مدیرانی که اشتباهات مدیران قبلی را بی‌کم و کاست تکرار می‌کنند.
 ما اینجا در جشنواره‌مان هنوز تله‌فیلم‌های احساساتی درباره- مثلا- ناشنوایی را که به درد نمایش در روزجهانی ناشنوایان می‌خورد (راستی، نمی‌دانم همچین روزی داریم یا نه؟) در جشنواره نمایش می‌دهیم و کک‌مان هم نمی‌گزد. بگذریم از اینکه تولید چنین فیلمی (به‌عنوان یک اثر سینمایی البته) خود در جای خود شگفت‌انگیزتر از حتی نمایش جشنواره‌ای‌اش هم هست، که چگونه سرمایه‌گذار راضی و راغب به سرمایه‌گذاری در این فیلم شده است.
 ما اینجا در جشنواره‌مان فیلمی داریم که می‌خواهد از آزادی انتخاب انسان بگوید، از برابری زن و مرد، از اینکه یک زن با بالارفتن سن نباید احترام خود را از دست بدهد، از اینکه حتی 57سالگی هم برای شروع یک زندگی جدید دیر نیست، و از همه این‌جور حرف‌های خوب و معقول و مترقی. اما در عمل، روی پرده فیلمی می‌بینیم که نشان می‌دهد این زن 57ساله که داروندارش را به خاطر سر سودایی‌اش از دست می‌دهد، از عالم و آدم حرف می‌شنود، و بدتر اینکه تمام آنهایی که در روند فیلم در زندگی زن داستان ما دخالت می‌کردند و ما ازشان بدمان می‌آمد که چرا اجازه انتخاب آزاد روش و مَنِش زندگی به قهرمان داستان‌مان نمی‌دهند، در ته‌فیلم محق از کار در‌می‌آیند و می‌بینیم که حق با آنها بود و زن 57ساله ما اگر تن به خواست آنها می‌داد و مثلا قواعد زندگی در یک شهر کوچک از نظر فرهنگی را رعایت می‌کرد، عاقبت به‌خیر می‌شد و حداقل اینکه این‌همه رسوایی و گَندکاری بالا نمی‌آورد!
 ما اینجا درجشنواره‌مان فیلم‌هایی داریم که هنوز درحال فیلم‌برداری هستند. آن‌وقت اعضای هیأت انتخاب فیلم‌های جشنواره ادعا کرده‌اند که نسخه کامل این فیلم‌ها را دیده و بر همان اساس آنها را برای حضور درجشنواره انتخاب کرده‌اند. ما جشنواره‌ای داریم که دو فیلم در سه‌روز اولش نرسیده‌اند با اینکه دومی به ناگهان خود را رساند تا خیل منتظرانش را دست خالی نگذاشته باشد!
 ما در جشنواره‌مان نسخه‌های مشابه فیلم‌سازان موفق سابق را در رنگ‌ها و سایزهای مختلف داریم! فیلمی داریم که به فیلم‌های ابد و یک روز، مغزهای کوچک زنگ‌زده و متری شیش‌ونیم ناخنکی زده و از هرکدام سکانس‌هایی برداشته و گِل هم سوار کرده و فیلم محبوب امسال را ارایه داده است. فیلم‌سازی داریم که به سیاق دوران برو بروی اصغر فرهادی، از همان فیلم‌های آپارتمانی خسته‌کننده که سه چهار‌سال پیش درجشنواره از صبح تا شب مجبور به تماشای‌شان بودیم، به فستیوال این دوره ارایه داده است. از این نظر، حتم داشته باشید که جنس‌مان جور جور است. کافی است منتظر روزهای آتی بمانید!
 ما اینجا درجشنواره‌مان یک برنامه سینمایی داریم که کم‌کم فضای سورئالش دارد به سمت و سوی گروتسک‌بودن پیش می‌رود. برنامه‌ای که در میز بحث‌های کلانش مدام مدیرانی را می‌آورد که تنها کارشان نالیدن است، که چرا سینمای استراتژیک نداریم، و کسی به آنها نمی‌گوید وقتی در بین 28 فیلم یک فستیوال پنج فیلمش تنها از یک ارگان است که کارش ساختن فیلم‌های استراتژیک است، و دیگر ارگان‌ها و نهادهای مرتبط هم چیزی برای ارایه در فستیوال دارند، پس این ناله‌ها از چیست؟
 در میز نقد آن برنامه، منتقدی که مسعود ده‌نمکی و ابوالقاسم طالبی را فیلم‌ساز خوب و مارتین اسکورسیزی را یک فیلم‌ساز بد می‌داند، شروع می‌کند به حمله تقریبا تمام فیلم‌هایی که قرار نیست بزرگ شوند. نسبت فیلم با مطالبات مردم هم البته فاکتور مهمی در حملات و هجمات به اصطلاح منتقدان این میز است، که هرچه حرف درست‌تر باشد، بیشتر زیر سوال خواهد رفت.
 اوضاع میز رسانه همان برنامه اما دیگر نهایت گروتسک است. سه‌نفر، اغلب از یک رسانه و بعضی اوقات هم از رسانه‌های به‌شدت شبیه هم گرد می‌آیند و حرف می‌زنند و داغ می‌کنند و سینماگران را زیر سوال می‌برند، تنها به این دلیل که آن‌گونه که آنان فکر می‌کنند، فیلم نمی‌سازند. در این بین یکی‌شان چنان داغ می‌کند که دیگر اوضاع خطرناک می‌شود و آن‌وقت آن دوتای دیگر شروع می‌کنند به آرام‌کردن او، تا بخش به پایان می‌رسد.
 جشنواره امسال هم، مثل هرسال، آینه تمام‌نمای سینمای ماست. سینمای ما هم آینه دیگرجوانب زندگی‌مان. این یعنی که در این سینما می‌توان انتظار هر اتفاقی را کشید، بدون اینکه حتی اندک تعجبی هم به آدم دست دهد. مثل دیگر گوشه‌های این جامعه، یا به قول آنها که نور به قبرشان ببارد: «بیله دیگ، بیله چغندر»، که ترجمه‌اش به زبان خودمانی این می‌شود که «همه ‌چی‌مان باید به همه چی‌مان بیاید دیگر»! برای همین هم هست که دیگر از کمبودها و عقب‌ماندگی‌ها شگفت‌زده نمی‌شویم، حتی عصبانی هم نمی‌شویم دیگر. تنها سری تکان می‌دهیم و غرمان را می‌زنیم و کارمان را ادامه می‌دهیم. اگر هم آدم حساسی باشیم، حداکثر اتفاقی که می‌افتد، این است که نهایت غمگین می‌شویم. نه کُنِشی، نه اعتراض آگاهانه‌ای. به ‌هرحال ما همه بخشی از موتور زنگ‌زده این سرزمینیم دیگر...
 پ.ن: با تمام این حرف‌ها، سینمای شریفی داریم. سینمایی که با تمام فشارها، با تمام ضعف‌ها و آسیب‌ها، به‌رغم خسته‌کنندگی اغلب فیلم‌ها، اما هنوز شریف و مردمی است. هنوز سر خم نکرده. هنوز موضوع و مضمون اغلب فیلم‌های مستقلش قابل احترام است. هنوز به زنان و اقلیت‌ها احترام قایل است، هنوز رویای آینده بهتری را می‌بیند.


تعداد بازدید :  188