شماره ۱۹۰۵ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن
صفحه را ببند
به بهانه فیلم «سه کام حبس» سامان سالور
آیا وظیفه داریم کام بیننده را تلخ کنیم؟

[علیرضا بخشی استوار]  شاید ابتدایی‌ترین و مهم‌ترین پرسش درباره خلق هر اثری آن است که ما برای چه‌ کسانی و درباره چه کسانی اثر خلق می‌کنیم؟ سوالی که فرض بر آن است که تهیه‌کننده یا کارگردان یک اثر پیش از تولید از خودشان پرسیده‌اند.
 در همان لحظات ابتدایی فیلم «سه کام حبس» و شاید قبل از گره‌افکنی در فیلم، این پرسش برای مخاطب به وجود می‌آید که چرا چنین فیلمی ساخته شده است. فیلمی تلخ، آزاردهنده و البته تکراری از لحاظ سوژه و پرداخت. فیلمی که به اصطلاح وظیفه خود می‌داند تا کام مخاطبش را تلخ کند و به او هشداری درباره یک آسیب اجتماعی بدهد.
فیلمی با مضمون و درونمایه اعتیاد، که می‌خواهد اثرهای منفی این بلای خانمان‌سوز را در انحلال و فروپاشی یک خانواده نشان دهد. خانواده‌ای از طبقه متوسط رو به پایین که سیر به هم پیوسته مشکلات و معضلات کمرشان را شکسته است و به قولی نمونه وجودی این ضرب‌المثل هستند که «هرچه سنگ است برای پای لنگ است.»
فیلمی که از همان قاب‌های ابتدایی‌اش، تلاش می‌کند هنرمندانه خود را معرفی کند، شعارهایش را یکی‌یکی کنار هم ردیف می‌کند و پیش می‌رود. برای تحلیل آنچه در «سه کام حبس» رخ می‌دهد، فرصتی برای ورود به بررسی دیگر عوامل و ابزارهای تکنیکی فیلم و سویه‌های سینمایی آن پیدا نمی‌شود و از همان ابتدا با پیشروی سیر داستان، این سوال پیش می‌آید که چرا این صحنه در فیلم وجود دارد و کارگردان از این تصویر می‌خواهد به چه چیزی برسد؟ این فیلم به درستی می‌تواند مَدخَلی باشد بر مسأله آسیب‌شناسی سینمایی که قرار است خودش آسیب‌شناسی اجتماعی کند. جنسی از سینمای رئالیستی که با همه قراردادهایی که درون فیلم ایجاد می‌کند، فراتر از یک بازنمایی سخیف و اغراق‌شده از خود واقعیت نمی‌رود. حتی شاید بتوان گفت تکرار این ژانر در سینما خود‌به‌خود به یک آیرونی بدل شده است و این یعنی فیلم‌های رئالیستی اجتماعی با آن سویه‌های تاریک و مشکلاتی که کنار هم می‌چینند، نه‌تنها تأثیر نمی‌گذارند بلکه خود به یک معضل تبدیل می‌شوند.
سینمایی که از لحظه آغازین فیلم یا حتی قبل‌تر، از نام آن می‌توان فهمید که می‌خواهیم چه چیزی را ببینیم. می‌دانیم که بازیگرها می‌خواهند چگونه بازی کنند، می‌دانیم قرار است لحظه به لحظه اوضاع زندگی و گره‌های کورشان بیشتر شود و درنهایت تلخی و سختی آن‌قدر بر سرشان هوار شود که زیرِ بار آن بمانند و تلف شوند و حالا با یک نشانه کوچک که آن‌هم کلیشه‌ای است، به قولی کورسوی امید در دل بیننده باقی بماند و امیدواری را به شکل کامل از بین نبرد.سوال اساسی آنجاست که چرا ما برای بیان معضلات اجتماعی به شکل مستقیم به آن معضلات می‌پردازیم؟ کارگردان از بازگوکردن آن مسائلی که خودمان هر روز و هرثانیه با آن روبه‌رو هستیم، می‌خواهد به چه چیزی برسد؟ آیا ما نمی‌دانیم که در سطح شهرمان بی‌عدالتی‌هایی رخ می‌دهد، آیا ما نمی‌دانیم که فشار اقتصادی بر زندگی‌مان چیره شده و ممکن است ما را به وادی‌هایی که نباید، بکشاند؟
سوال اینجاست که راه خروج کجاست؟ آیا می‌شود نسخه‌ای داد تا از این وضع تکراری و تکرار یک مدل موفق از سینما در سال‌های گذشته بگذریم؟ سوال اینجاست که چگونه می‌توانیم از پرداخت مستقیم به معضلات اجتماعی عبور کنیم و به شکلی درست تأثیرگذار باشیم؟
اگرچه امروز مخاطبان سینما به این دسته از فیلم‌ها هم در کنار کمدی‌های سخیف عادت کرده‌اند و اساسا این نوع فیلم‌ها هم گیشه‌های پربار خودشان را دارند اما اساسا این آثار چه کمکی به سینمای ایران می‌کنند؟ سینمایی که به نوعی می‌توان نام «خام‌پز» را روی آن گذاشت. سینمایی که عجله دارد فقط و فقط به سالن‌های سینما راه پیدا کنند و رکورددار گیشه باشند یا اسم کارگردان برای بار چندم و چندم درجریان یک جشنواره بر سر زبان‌ها باشد.

 


تعداد بازدید :  321