شماره ۱۹۰۵ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن
صفحه را ببند
شربت هم آدمه دیگه!

مرآت ساعی

اسم من شربته! شربت خالی، ‌ای کاش اسمم «شربت دگزامتازون» بود تا یکم خفن‌تر به ‌نظر بیام. از همون بچگی وقتی از پدر و مادرم می‌پرسیدم: «حالا چرا شربت؟!» بغض گلوشونو می‌گرفت و بعد یه فین مشتی عکس بابابزرگ خدابیامرزمو نشونم می‌دادن. واقعا نمی‌دونم خدابیامرز تو چه فکری بوده که این اسمو واسم انتخاب کرده. البته یه حدس‌هایی می‌زنم، مثلا به فکر کسب‌وکار شربت آویشن تو ناصر خسرو بوده؛ شاید هم شربت ملینی چیزی دم دستش بوده! ولی باید بهش حق داد چون من بیستمین نوه‌اش بودم، بالاخره از یه جایی به بعد مخ آدم جایی قد نمیده! حالا به ‌نظر کارشناسی شما کسی پیدا می‌شه با یه شربت ازدواج کنه!؟ همه‌ اینا به ‌کنار، بچه‌ من با چه رویی تو مدرسه سرشو بالا بگیره و اسم پدرشو بگه!؟ همین‌جا از معلمای عزیز می‌خوام از بچه‌های مردم اسم پدرشونو نپرسن! شاید اسم بابای یکی عذر موجه داشت.


تعداد بازدید :  387