شماره ۱۹۰۷ | ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۰ بهمن
صفحه را ببند
لطفا مرا بکشید قربان

آیدین سیارسریع طنزنویس

مثل مرغ سَرکَنده بی‌تاب و بی‌قرار درهای ویترین خانه را باز می‌کردم و مجسمه‌های کریستالی و کاسه بشقاب‌های طرح‌دار زشتی که داشتیم را می‌شمردم. همسر با چشمان متعجب داشت به این جلز و ولزکردنم نگاه می‌کرد. گفتم: «اون مجسمه کریستال کجاست؟» گفت: «کدوم؟» گفتم: «همون که فیل بود.» گفت: «همون که از دستت افتاد شکست؟» گفتم: «آره. همون.» گفت: «انداختم رفت دیگه.» با کف دست زدم روی پیشانی‌ام و گفتم: «اه! لعنت به من! مجسمه مرغ و خروس و پرنده نداریم؟» گفت: «نه! نداریم!» گفتم: «طلا چی؟ نداریم؟ اصلا چقدر طلا برات مونده؟» گفت: «ببین اگه معتاد شدی، به من بگو. می‌برم ترکت میدم.» هیچی نگفتم و به جست‌وجویم ادامه دادم. همسر دلسوزانه گفت: «می‌خوای مثل این معتادای تیپیکال فرش زیر پامون رو بفروشی؟ من ناراحت نمی‌شما. ولی بعدش ترک کن.» گفتم: «چی میگی بابا؟ معتاد چیه؟ استرس دارم! استرس!» علت را پرسید. گفتم: «حاتمی‌کیا تو نشست خبری فیلمش شرکت کرده. اختتامیه هم نزدیکه.» گفت: «به‌به. چه زیبا. خب چه ربطی به ما داره؟» گفتم: «متوجه نیستی نه؟ ما همه‌مون به حاتمی‌کیا بدهکاریم. ما دین داریم به ایشون. باید ادا کنیم.» گفت: «با فیل کریستالی می‌خوای دینت رو ادا کنی؟» گفتم: «بابا فردا تو اختتامیه باز هم سیمرغ کم میدن، حاتمی‌کیا میاد داد و فریادش رو سر ما می‌کنه. میگم لااقل ما یه چیزی دستمون باشه که بتونیم به ایشون اهدا کنیم.» گفت: «به نظرم تو زیاد سخت می‌گیری.» مجسمه اسب برنجی را سر جایش گذاشتم، زل زدم در چشمان همسر و گفتم: «فردا این عنصر مظلوم اومد در خونه ما رو زد و فریاد دادخواهی سرداد که جایزه منو بدین وگرنه حلالتون نمی‌کنم، شما پاسخگویی؟ نمی‌ترسی از اینکه حاتمی‌کیا حلال‌مون نکنه؟» گفت: «حالا مثلا با فیل کریستالی می‌خوای از زیر دین حاتمی‌کیا بیای بیرون؟ زشت نیست؟ میگم لااقل اون شکلات‌خوریه که مامانت اینا آوردن بدیم.» گفتم: «ارزش مادی مهم نیست، مهم خلوص نیته. مهم اینه که حاتمی‌کیا بفهمه کم‌کاری از جانب ما نبوده.» گفت: «حالا تو هم نترس. اون‌ سال در حق ایشون جفا شد! ایشالا امسال داورها با دید بازتری آثار حاتمی‌کیا رو بررسی می‌کنن.» پوزخندی زدم و گفتم: «چه ساده‌ای تو. ایشون امسال نه در اختتامیه بلکه در حین نمایش فیلم مورد ظلم واقع شدن.» گفت: «مگه چی شده؟» گفتم: «عده‌ای تماشاگر و منتقد مغرض، کوته فکر و گستاخ فیلم ایشون رو دوست نداشتن و انتقادهایی مطرح کردن. آقای حاتمی‌کیا هم گفتن من از این فضا دلخورم، چرا به من گیر می‌دهید؟» همسر گفت: «راست میگه به خدا. چرا همش به ایشون گیر می‌دهند؟» گفتم: «چشم ندارن ببینن یه نفر تو این مملکت داره بار فیلمسازی مستقل رو به دوش می‌کشه. اینا با سینمای مستقل مشکل دارن.» گفت: «ظاهرا فیلم ایشون در بین آرای مردمی هم نیست.» سرم را تکان دادم و گفتم: «چی بگم والا؟ مردم بد شدن. مردم دیگه اون مردم سابق نیستن.» در خلوت‌مان دوتایی کمی سرمان را به نشانه تأسف تکان دادیم و سپس روی «سینی استیل» که بی‌شباهت به جام قهرمانی بوندس‌لیگای آلمان نبود، به‌عنوان پیشکشی به آقای حاتمی‌کیا به توافق رسیدیم. قرار شد روز اختتامیه من سینی را بگیرم بغلم و در کمد پناه بگیرم، همسر هم با اسب برنجی برود زیر تخت تا آقای حاتمی‌کیا هرکدام را که زودتر پیدا کرد، سریع تقدیم‌شان کنیم.


تعداد بازدید :  212