شکوه اسکندری
از صدای تبلیغات بیرون کر شده بودم. رفتم پیش دکتر، گوشهایم را نگاه کرد و بلند فریاد زد: «چی شده؟ یعنی هیچی نمیشنوی واقعا؟» دست کردم توی گوش چپم و شعارهای انتخاباتی را کشیدم بیرون و گفتم: «نگاه کن دکتر، هرچی میکشم بیرون بازم هست، تموم نمیشه.» دکتر خاک شعارها را از شانهام تکاند و گفت: «عیبی نداره الان گوشاتو میشورم حل میشه.» روی تخت دراز کشیدم و دکتر با دستگاه مکنده خارجیاش (چون جنس داخلیش ضعیف بود) گوشهایم را شستوشو داد. چندبار دهانم را باز و بسته کردم و سرم را تکان دادم و گفتم: «آخیش خیلی خوب شد.» دکتر نگاهی کرد و گفت: «یعنی الان هرچی بگم میشنوی؟» گفتم: «آره عالیام بفرمایید.» دکتر کاغذ تبلیغات انتخاباتیاش را نشانم دادم و گفت: «اسم منو یادت نره بنویسیا»! دفترچهام را برداشتم و فرار کردم.