بهار اصلانی
نمیدانم بمب ساعتی است یا مرگ خاموش. همکارم را میگویم. تابستانها ممکن است از بویش به کما بروم. من نخستین نفری بودم که علت بوی عجیب تهران را فهمید. زمستانها هم سخاوتمندانه با عطسههای انتحاریاش به مساوات، میکروب بین ما تقسیم میکند. چایش را هورت میکشد و زیر لب با صدایی مثل کشیدن ناخن روی تخته مدام آواز میخواند. تهِ خوراکیهایم را بیاجازه در میآورد و همیشه میگوید رژیم دارد. این رژیم صهیونیستی است! در اوقات فراغتش زیرآبم را پیش رئیس میزند. موقع بازگشت به خانه بیدلیل در مترو پشت سرش را نگاه میکند. جمعیت زیادی با او پشت سرشان را نگاه میکنند. جایی که هیچ چیز نیست. در ورودی شلوغترین پلهبرقیها و گیتها هم یادش میافتد کارتش را در نیاورده و با توقف کامل موجب ریزش دومینویی افراد پشت سرش میشود. بعضی روزها هم ماشین میآورد و با سرعت 20 کیلومتر بر ساعت در لاین سرعت خودش را به شرکت میرساند. همکارها بارها گفتهاند: «خداوکیلی صد تومن میدیم نیا اونطور جاها.» متاسفانه میآید. روزهای تعطیل هم تا میآیم از ندیدنش لذت ببرم، درحال خمیازه کشیدن در واتسآپ برایم ویس میفرستد که: «هانوم اهلانی ایمِی هَدی بههاهِمی؟» البته منظورش این است: «خانم اصلانی ایمیل زدی بههاشمی؟» برای استعفا، دریافت سختیِ کار و دریافت کمک هزینه تهیه داروی آرامبخش تلاش کردهام. با هیچکدام موافقت نشد.
حالا به پاس سالها همکاری، برایش تور یک ماهه چین رزرو کردهام. امیدوارم جبران زحمات شود.