[سعید اصغرزاده] وقتی احساسات آدم آسیب میبیند کجا میرود؟ کجا را دارد که برود؟ سینما این بار با ایدههای خلاقانه احساساتتان را ترمیم میکند. عشقتان را صیقل میدهد و با سفر در گذشته کامیابتان میکند. چرا که اگر حالتان خوب نیست، حتما حال خوب را در گذشتهای دور یا نزدیک، جا گذاشتهاید. لحظهای که باید در یک مکان خاص تکرار شود تا دوباره سرپا شوید. این اتفاق برای شما میافتد اما با روانکاوی خوشیهای سپریشدهتان. یک گروه کارگردانی که نعل به نعل با شما زیست میکند و انگار که در گذشته شما حاضر و ناظر بوده. بازیگران در لوکیشن معهود چیده میشوند و درست لحظه طلایی و ناب گذشتهتان را دوباره میگذارند زیر زبانتان تا مزمزه کنید. حالا بیایید و ذوقمرگ شوید. سینما شما را دوباره جوان میکند؛ عاشق. دوباره حاضرید در کافههای پر از دود و دم بنشینید و گوش به ترانههای کوچهبازاری بدهید و در چشمانی نخفتهدرگور، خلسهوار ساعات طولانی بدوید و پرواز کنید و زار بزنید. عشق نقص خلقت است، با اینهمه در زمان فرسوده میشود و در مکان، ابدی. بازنماییاش اما به بازتولید میانجامد اگر در زمان و مکانی درست باشیم. در فیلم «دوران زیبا» اما پای کارگردان فراتر از همه اینها میرود. او علاوه بر خلق مجدد، به چرا عاشق شدی هم میپردازد!
«دوران زیبا» حکایتی نفسگیر و پیشرونده است تا به ما بگوید سینما هنوز به پایان نرسیده و میتواند بارها و بارها فیلمتان کند. خودتان را به روی خودتان بیاورد. گویی «لوپر» است که شوت میشوی در گذشته و بازآفرینی میشوی به جای مرگ و باز میگردی تا خلق کنی. گویی «نیمه شب در پاریس» است اما نه برای ناکامیها بلکه برای کامیابیها. انگار «چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد» را کارگردانش با حال خوب بازنویسی کرده است. انگار «بدو لولا بدو» است که هر بار از پس ناکامی دوباره از نو میآغازد. گویی بازخوانی افکار بازیگر «نامهای از یک زن ناشناس» است که به خود میگوید لیزا دست از این عشق لعنتی بردار و برنمیدارد. فیلم «دوران زیبا» La Belle Epoque، ساخته نیکلا بیدوس همه اینها هست و نیست. حتما با دیدنش برایتان اتفاق میافتد که مانند دنیل اوتوی سری به کوچه پسکوچهها و چرخ و واچرخهای عاشقی خود بزنید. برای من که اتفاق افتاد.