شماره ۱۹۷۱ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۵ ارديبهشت
صفحه را ببند
سیره‌ امیرمومنان علی(ع)*

[زنده‌یاد دکتر صادق آئینه‌وند] آنچه ترجمه شده وصفی است از سجایا و خصایل نیکوی امیرمومنان که در کتاب الدُّرُّالنَّظیم فی مناقب الأئمة اللَّهامیم، اثر جمال‏الدین یوسف بن حاتم شامی مَشْغَری عامِلی که از زبان حَبَّة بن جُوَینِ عُرَنی یکی از اصحاب آن حضرت نقل شده است.
به خاطر اشتمال این بیان بر وصف دقیق و جامع از سیره‌ امام(ع) مناسب دیدیم که آن را برای خوانندگان عزیز فارسی‌زبان ترجمه کنیم.
مترجم اصل نسخه‌ خطی را نیافت. آنچه مبنای ترجمه قرار گرفته، متنی است که در حاشیه‌ کتاب مقتل الإمام أمیرالمومنین علی بن أبی طالب(ع)، اثر عبدالله بن محمد، معروف به ابن أبی الدُّنیا آمده است و محقق متتبع، شیخ محمدباقر محمودی آن را در تهران به چاپ رسانده است.
در کتاب أعیان الشیعه، اثر سیدمحسن امین عاملی ‌به نقل از کتاب أمل الآمل در وصف مولف الدُّرُّالنَّظیم آمده است:  «شیخ جمال‌الدین یوسف بن حاتم شامی مَشْغَری عاملی، فاضل، فقیه و عابد بود. صاحب آثاری است که ازجمله آنها کتاب الأربعین فی فضائل أمیرالمومنین علیه‏السلام است.
بنا به نقل مولف تتمّه أمل الآمال:   
این کتاب در موضوع خود جلیل است. نسخه‏ای از آن را که از روی نسخه‌ اصل تصحیح و در عصر مولف نوشته شده بود، دیدم و از نظر گذراندم. از کتاب مدینه العلم ابن بابویه شیخ صدوق روایت کرده بود.
بنا به نقل مولف أعیان الشیعه از کتاب الذّریعه نسخه‌ ناقصی از این کتاب نزد میرزا محمد طهرانی موجود بوده است.
محمدباقر محمودی در حاشیه‌ کتاب مقتل ابن أبی الدُّنیا  از ورق نسخه‏ای نام برده ولی مشخصات آن را ذکر نکرده است. برای من روشن نشد که این همان نسخه‏ای است که شیخ آقابزرگ از آن نام برده یا نسخه‌ دیگری است که آقای محمودی یافته است.
[أعیان الشیعه، السید الأمین، ج10، ص319، چاپ دارالتعارف، بیروت، 1403 ه.ق].
[کتاب مقتل الامام أمیرالمومنین علی‌بن‌أبی‌طالب(ع)، أبوبکر عبدالله بن محمّدبن عبیدالمعروف بابن أبی الدّنیا، تحقیق، الشیخ محمّد باقر المحمودی، ص 101- 103، چاپ تهران، 1411 ه.ق.]

متن سیره به زبان فارسی
 شادی آن حضرت در چهره نمایان و اندوهش در دل نهان بود.
 از همه گشاده سینه‏تر و در مهارِ نفس از همه تواناتر بود.
 نه کین‏ورز بود، نه رشک‏بر.
 در گفتار نه حمله‏ور بود و نه ناسزاگو.
 نه عیب‏جو بود، نه غیبتگر.
 سرزنش را ناپسند می‏داشت.
 غم انجام رسالت همدم او بود و اندوهی دراز داشت.
 باوقار بود و پیوسته ذکر خدا بر لب داشت.
 بر بی‌نیازی خود شادمان بود.
 خوش‌خلق بود و بهره‌بردن از وجودش سهل می‏نمود.
 وقاری استوار داشت.
 کم‏آزار بود؛ نه تهمت‏زن بود و نه پرده‏در.
 اگر لب به خنده می‏گشود، از حد وقار فرانمی‏رفت.
 چون خشمگین می‏شد، خشم از هیبتش چیزی نمی‏کاست.
 خنده‏اش تبسم، پرسشش تعلم، پی‏جویی‏اش تفهم بود.
 دانشش بیکران، بردباری‏اش بسیار و دلسوزی‏اش فراوان بود.
 بُخل نمی‏ورزید، [برای دنیا] تنگدل نمی‏شد و غم نهان، آشکار نمی‏کرد.
 در داوری از حق دور نمی‏افتاد و در بیانِ دانش از صواب فاصله نمی‏گرفت.
 پرصلابت بود و در همان حال معاشرت با او شیرین‏تر از عسل می‏نمود.
 نه آزمند بود و نه ناشکیبا و نه درشت‏خو.
 سود نارسان نبود.
 نه دَرون‏انداز بود و نه بُرون‏پردازِ ظاهرساز.
 بی‏هیچ دُرشتی پیوسته صله‌ رحم می‏کرد.
 بی‏آنکه به اسراف گراید می‏بخشید.
 در پیوستن، نیکوکردار و در گسستن
بزرگ رفتار بود.
 به گاه خشم از مدارِ عدل بیرون نمی‏رفت.
 اگر آهنگ مصاحبتش می‏کردی، رفیق شفیق بود.
 در دوستی خالص، در پیمان استوار و بر آن وفادار بود.
 پایمرد بود و پیونددهنده.
 بردبار بود و بی‏دردسر.
 از خدای ‌عزّوجلّ خشنود بود و برخلاف هوای خود گام می‏نهاد.
 بر آزاررسانِ خویش سخت نمی‏گرفت.
 در آنچه به او ربط نداشت وارد نمی‏شد.
 فضل فراوان داشت و بیان راست.
 در خوراک به اندک اکتفا می‏کرد.
 در بهره‌بردن از دنیا به کمترین میل داشت.
 زیانش اندک و خیرش فراوان بود.
 اگر از او می‏خواستند، می‏بخشید.
 چون ستمی بر او می‏رفت، از آن درمی‏گذشت.
 اگر از او می‏بریدند، او می‏پیوست.
 دانشش را در اختیار مردم می‏نهاد.
 پیوسته با پروردگارش انس داشت.
 برخلاف اهلِ دنیا که از بلا هراس دارند، خود را به بلا می‏افکند.
 پیوسته به حق امر می‏کرد و از سر راستی سخن می‏راند.
 در آنچه به خدا مربوط می‏شد، شتابان بود.
 خود را می‏شناخت و نفسِ خویش را فرومی‏مالید.
 بالیدنِ نفس را می‏شکست و هر خواری و خفتی را بر آن تحمیل می‏کرد.
 یاور خدای  عزّوجل حامی مومنان و پناه‌گاه مسلمین بود.
 ذکر زنان در او تأثیر نداشت.
 آز بر دلش مُهر نمی‏نهاد.
 هیچ چیز او را از اجرای حکمش بازنمی‏داشت.
 همواره به حق می‏خواند و عامل به خیر بود.
 دانا بود و دوراندیش.
 از بدان دوری می‏گزید.
 پاسدارِ حق بود، یاورِ ناتوان و فریادرِس ستم رسیده.
 امر پوشیده‏ای را آشکار و راز نهانی را پدیدار نمی‏کرد.
 هدایتش، مردمان را به حق راهبر بود.
 شَکْوه [از نداشتن دنیا] بر لب جاری نمی‌کرد.
 اگر خوبی می‏دید، از آن یاد می‏کرد و اگر با بدی برمی‏خورد، آن را می‏پوشاند.
 حفظ غیب می‏کرد و از خطای مردم چشم می‏پوشید.
 پوزش را می‏پذیرفت و از لغزش درمی‏گذشت.
 سخن ناصح را می‏خرید.
 در هر کس ناتوانی می‏یافت به یاری‏اش می‏شتافت.
 از نعمت‌های خداوند خشنود بود.
 پروا پیشه داشت.
 عُذر را می‏پذیرفت.
 در راه خدا، مردم را به تذکر بهره‏مند می‏کرد.
 بر مردم گمان نیک می‏برد و نفس را از گمان بد بُردن بر مردم، سرزنش می‏کرد.
 در دوستی به خاطر خدا، با فهم و علم گام برمی‏داشت.
 در بریدن به خاطر خدا، به حزم و مدارا عمل می‏کرد.
 معاشرت با او جان را به وجد می‏آورد و دیدار او حُجّت را بر موحدان به کمال می‏بُرد.
 علم او را آن‏سان صاف کرده بود که آتش آهن را.
 معاشرتش عالِم را تذکر بود و جاهل را آموزش.
 هر کوششی را ستوده‏تر از کوشش خویش می‏پنداشت و هر نَفْسی را خالص‏تر از خود محسوب می‏داشت.
 از نهان‌ها خبر داشت و اندوه امت را در سر.
 جز برای پروردگار، سر ِکُرنش در پیشگاه کسی خم نکرد.
 خدا را دوست می‏داشت و در راه خشنودی او پیوسته مجاهدت می‏کرد.
 از کسی به خاطر خود انتقام نمی‏گرفت.
 به گاهِ خشم راندن، از هیچ کس سخن نمی‏پذیرفت. [یعنی، چون خشم آن بزرگوار برای خدا بود، سخن غیر را دخالت نمی‏داد تا شبهه‏ناک نشود.]
 با بینوایان همنشین می‏شد.
 یاری‏رسان حق‏پرستان، یاور غریب و [بِسانِ] پدر برای یتیم و همسر برای بیوه‏زنان بود.
 رفیق بیچارگان، پناه پناهجویان در هر ناگواری و امید بندگان خدا در هر پیشامد سخت بود.
 گشاده‏رو و متبسم بود، نه ترش‏رو و دیرجوش.
 استواراندیش بود و خطرپذیر.
 سستی به خود راه نمی‏داد و اگر در کاری به توان بیشتر نیاز داشت، خداوند مددش می‏رساند. [از خداوند برای اجرای آن مدد می‏جست.]
 خوف از اجرای هدایت را پیشه داشت و پیوسته حُزن بر او غالب بود.
 یقین را پنهان می‏کرد و از شک‏ها و شبهه‏ها دوری می‏جست.
 چراغ‌های هدایت در دل داشت.
 دور را [به مدد عزم استوار] نزدیک می‏کرد.
 کارهای دشوار را سهل می‏گرداند.
 نگاهش، نگاه بصیرت بود.
 اگر برای فهم امری عزم می‏کرد، آن‏سان به ژرفای آن می‏رسید که گویی از چشمه‌ گوارای بینش سیراب و راه وصول برایش بس آسان شده است.
 از چشمه‌ زلال علم الهی نوشید و راه هموار هدایت را پویید.
 تاریکستانی نبود که به مدد بصیرت او نورانی نشود و ابهامی نبود که به سرپنجه‌ فهم تیزبین، به ژرفای آن پی نبرد.
 عُلقه‏های دنیادوستی را از دل برکَند و هر فرعی را به اصلش برگرداند.
 زمینی که آن وجود گرامی را در برگرفته بود، به نورش جلوه‏گر بود و به قضای او دل سپرده بود.
 چراغی درخشنده و دلیل گمراهی‏ها بود و خلق را از بیابان‌های تحیر راهنمای نجات بود.
 هر راهی که در خیر یافت به سویش شتافت و در آن تاخت.
 دانش، میوه‌ دل او بود.
 زمینی که او بر آن گام نهاد، او را کوچک می‏نمود و [بیشتر] مردمانی که در آن زمین در حوزه‌ هدایت او بودند، از حق روگردان و در حیرت خود سرگردان بودند.
آری به خداوند سوگند که این اخلاق امیرمومنان بود.

*کتاب «سی‌سال با تاریخ»- نشر «کتاب توت»- 1391


تعداد بازدید :  527