شماره ۱۹۷۳ | ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۸ ارديبهشت
صفحه را ببند
کاپیتان

جابر حسین زاده طـــنــزنـویــس

نخستین بار که دلفین دیدم، دوازده بار بالا آوردم. نه اینکه مشکلی با این پستاندار غریب داشته باشم که اقیانوس ‏را به‌عنوان محل زندگی انتخاب کرده. مشکل اینجا بود که توی قایق و کشتی حالم خراب می‌شود. همین ‏مشکل را با تاب بازی توی پارک هم داشتم. مثل بقیه صف می‌کشیدم پشت تاب و نفر قبلی را با زور و فحش ‏و دعوا می‌کشیدم پایین و بعد سوار می‌شدم و بعد از دو سه‌بار رفت و برگشت بالا می‌آوردم. ‏
دلفین‌های بی‌نوا دور و ور قایق بیست نفره ما بالا و پایین می‌پریدند و به خیال خودشان داشتند این موجود ‏بزرگ پر سروصدا را از محل زندگی‌شان فراری می‌دادند و ما خوش‌خیال‌های فانتزی ‌باز، زرت و زرت ازشان ‏عکس می‌گرفتیم و در وصف باوفایی و دوستی دلفین با انسان لکچر می‌دادیم برای هم. البته من که گوشه ‏آرامی گیر آورده بودم و برای خودم مشغول بودم به آلوده کردن آب دریا و فکر می‌کردم به اینکه چطور می‌‏شود زیر دریا لای آن همه آب شور به بچه شیر داد؟
واقعیت این است که اجداد دلفین‌ها پنجاه میلیون‌سال پیش به دنبال غذا از خشکی وارد دریا شده بودند، یعنی ‏کاری کرده بودند کاملا بر خلاف روند تکامل. یه چیزی در مایه‌های خود ما که برای کار از تهران می‌کوبیم ‏می‌رویم عسلویه که سولفید هیدروژن تنفس کنیم. دقیقا همین شباهت هم باعث شده دلفین‌ها به‌عنوان ‏نیروی متخصص به کار گرفته بشوند و علاوه بر ردیابی مین و مسیریابی کشتی و پیدا کردن محل صید ماهی، ‏خودشان صید و خورده هم بشوند. دیگر از یک موجود زنده چه می‌خواهیم؟ ‏
توی قایق، نشسته بودم و به سیستم ناسازگار گوارشی و دم و دستگاه معیوب گوش میانی‌ام فحش می‌دادم ‏که کاپیتان توی بلندگو اعلام کرد تمام مسافران به عرشه جلوی کشتی مراجعه کنند. خودش اصرار داشت ‏قایقش را کشتی صدا بزند. همه جمع شدیم توی عرشه و کاپیتان که البته ترجیح می‌داد کپتِن صدایش ‏کنیم، شروع کرد به توضیح دادن که دلفین‌ها با اینکه ماهی هستند ولی آبشش ندارند. برای همین هم ‏مجبورند مدام بیایند بالای سطح آب و نفس بکشند و این نشان می‌دهد که انسان هم می‌تواند زیر آب زندگی ‏کند! بعد هم خودش از کابین درآمد و لخت شد و پرید توی آب که نشان بدهد چطور می‌شود زیر آب ‏زندگی کرد. کاپیتان نفسش را حبس می‌کرد و می‌رفت دو سه دقیقه زیر آب می‌ماند و باز با صورت کبود می‌‏آمد بالا برای نفس گرفتن و دست تکان دادن برای ما که داشتیم با دهان باز به این حجم از بلاهت نگاه می‌‏کردیم. دور و ور همه ما پر است از آدم‌هایی که تئوری‌های احمقانه‌ای دارند، از مسطح بودن زمین تا درمان ‏تمام امراض با خوردن ترشی، اما جناب کپتِن اوضاعش خیلی خراب بود. نفس می‌گرفت و غوطه می‌خورد ‏توی آب و از زیر قایق رد می‌شد و از آن طرفش می‌آمد بالا و بای‌بای می‌کرد. بعد از چند دقیقه جمعیت روی ‏قایق با هر بار بالا آمدن کاپیتان صدایی شبیهِ «هییییی» در می‌آوردند و کاپیتان عملا تبدیل شده بود به یک ‏حیوان دست آموز و سرگرم کننده. وقتی برای آخرین بار و برای سوار شدن به قایق آمد بالا و دست انداخت ‏به لبه که خودش را بکشد بالا، نمی‌دانست که درست جلوی من درآمده و متأسفانه این را هم نمی‌دانست که ‏درست همان لحظه، مغزم برای بار دوازدهم دستور تخلیه معده به آب دریا را داده است. ‏

 


تعداد بازدید :  335