شماره ۱۹۷۸ | ۱۳۹۹ سه شنبه ۶ خرداد
صفحه را ببند
چنین «گویند» بزرگان در مراسم مجازی بزرگداشت نجف دریابندری
نجف از هفت خوان گذشته بود

محمدعلی موحد، تاریخ‌نگار: هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد/ کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید. 69 سال از آن روزی می‌گذرد که از سوی کارگزینی او را برای کار در اداره خبرهای روز آبادان، معرفی کرده بودند. گفتم خودش بیاید بینیمش. آمد. جوانی بود لاغراندام سر زنده، کمی خجالتی اما با اعتماد‌به‌نفس. فراز و فرودهای زیادی داشت اما سر زندگی را هرگز گم نکرد که با بلوغ بیشتر و شوخ‌طبعی به نوشته‌هایش رونق و جلا می‌بخشید. هرچه بر دامنه اطلاعاتش می‌افزود، در طنزش هم منعکس می‌شد. او پیر شد اما نوشته‌هایش، تا مادامی که می‌نوشت بوی پیری نداد. هرچه نوشت شوقناک بود و بوی زندگی می‌داد و هرجا که بود، ذوق و شادی هم بود.
محمود دولت‌آبادی، نویسنده: در بیش از نیم‌قرن اخیر وجود دریابندری برای جامعه ما لازم و ضروری بود. او به سهم خود ما را با بخش مهمی از ادبیات و اندیشه غرب آشنا کرد. شخصا قدرشناس زحماتی که با صمیمت و خوشرویی انجام داد، هستم. نجف صمیمی کارکرد و عزیز و با عزت زندگی کرد. در پایانه عمر او دچار وضعیت آزارنده‌ای شد، برای خودش و شاید برای اطرافیان و دوستداران او باید از زحمات سهراب و همسرش برای نگهداری از او قدردانی کنند.

 [نیره خادمی] سکته‌های پی‌درپی آسیب زیادی به مغز وارد کرده بود، قدرت تکلم را از دست داده بود و دیگر یارای خواندن، ترجمه‌کردن و نوشتن نداشت، اما آنچه در هر دیدار و به‌ویژه در آن دیدارهای هفتگی جمعه شب‌ها پزشک نجف دریابندری را بهت زده می‌کرد، ارتباط معنادار و عاطفی او با اطرافیانش بود بدون آنکه قدرت بیان کلامی داشته باشد، بتواند بنویسد یا بخواند. دو هفته پس از فوت دریابندری، پسرش سهراب در لایو اینستاگرام خانه هنرمندان ایران میزبان رفقای پدر، حرفه‌ای‌های ترجمه و نشر و پزشک قدیمی مادر و پدر بود. هنرمندان و دوستان از خصوصیات اخلاقی و ویژگی‌های نوشتاری نجف در سال‌های سلامتی‌اش گفتند، محمود دولت‌آبادی و محمدعلی موحد پیام تصویری فرستادند. پزشک دریابندری در مورد روزها و سال‌هایی صحبت کرد که مرد دریاها به لحاظ جسمی روبه‌راه نبود.
نجل رحیمی در یک دوره درمانی طولانی‌مدت توانسته است تظاهرات بالینی پدر سهراب را زیر نظر بگیرد و البته معتقد است که مشاهداتش درباره سال‌های بیماری فهمیه راستکار، همسر دریابندری هم تقریبا همین‌طور بوده است. «در دوره بیماری هم از هر دو یاد گرفتم. فهمیدم فرهنگ و آموزشی که مغز می‌بیند در سال‌های طولانی چطور در ساختار مغز نفوذ می‌کند. وقتی ساختار مغز آسیب ببیند، فرد قادر است توانایی‌هایی را از خود نشان دهد و این حالت در فرد دیگر که چنین کارکشتگی و تعلیمی ندارد، دیده نمی‌شود. افرادی مثل نجف با عبور از دالان‌های متعدد زندگی وقتی به انتها می‌رسند، انگار آن تجربیات، خود را در بیماری آنها هم نشان می‌دهند. برای فردی که با سکته‌های متعددی روبه‌رو بوده که اغلب زوال را به همراه دارد، سخت است که شخصیت خود را حفظ کند، اما نجف از نظر اجتماعی و هیجانی توانست خود را حفظ کند. در جلسه‌های جمعه ارتباط عاطفی زیبایی با اطرافیانش داشت که انگار آگاهانه بود و شعور زیرپوستی را در او نشان می‌داد. پس از آن همه بلایی که بر سر مغز آمده بود، لایه‌های پایینی مغز که بر اثر تجربیات بسیار وسیع فرهنگی و اجتماعی به وجود آمده بود، خود را حفظ کرده بود. او بدون توان ارتباط کلامی یا نوشتاری و حتی ارتباط از طریق خواندن، از پنجره‌های عاطفی مغزش با اطرفیانش ارتباط معناداری داشت، در عین شناختن شرایط اما نمی‌توانست خود را بیان کند. این حرف‌ها شاید ناراحت‌کننده باشد، اما باعث شادی هم هست، چون نفس زندگی، در لحظاتی که شاید اواخر آگاهی او بود، هنوز در ارتباطات اجتماعی‌اش جریان داشت. چنین توانایی فقط از کسی برمی‌آید که توانسته باشد چنین تجربیاتی را با مقاومت و بردباری قبول کند، مثل کسی که از هفت خوان رستم گذشته است، اما در زمان فرسودگی هم روشنایی دارد. همین نور و روشنایی باعث می‌شد تا همچنان در جلسه‌های هفتگی جمعه خانه‌اش شلوغ باشد، میهمانان و درواقع آشنایانش با او حرف می‌زدند و او با نگاه پرنفوذ و دست‌هایی که به معنای آشنایی برایشان بلند می‌کرد، ارتباط برقرار می‌کرد، گویا تک‌تک‌شان را می‌شناخت و می‌دانست چه جایگاهی در زندگی‌اش داشته‌اند.» او در ادامه از سهراب هم بابت سال‌های زیادی که از پدر و مادر در شرایط بیماری پرستاری کرده بود، قدردانی کرد: «در این 15سال، خیلی تخصصی و حرفه‌ای با دو بیمار که چهره بالینی متفاوتی داشتند، روبه‌رو شدید و یار و یاور خوبی برای پدر و مادر بودید.»

تابلوی نجف از آشپزخانه زندان اوین
بهرام دبیری، هنرمند نقاشی که سال‌ها با او رفاقت داشته است، در ابتدای حرف‌هایش کلمه روشنفکر را تعریف کرد و گفت که نجف طبق این تعریف نمونه درخشان روشنفکر ایرانی بود. «روشنفکر لغت شریفی است که در سرزمین من درست تعریف نشده است. روشنفکر به این معنی که فرد اهل دوباره، دوباره و دوباره فکرکردن است، محیط‌زیست و طبیعت برای او مهم است و به جهان و مردم اعتنا دارد، در نتیجه شاید وارد مسائل سیاسی شود. نجف در میان دوستان هنرمندی که دارم بیشترین درک را از نقاشی داشت و خود نیز نقاش بود. تابلوی رنگ‌روغنی که از آشپزخانه زندان اوین دارد، کاری تاریخی است، هر چند شاید نقاش حرفه‌ای نبود. در نقد هنری از نقاشی، زمینه را برای فهم مخاطب درباره نقاشی و نقاشی مدرن آماده می‌کرد. آدم خوش‌سلیقه‌ای بود، چه در لباس پوشیدن، معماری و چیدمان خانه و درکی هم که از مرگ داشت خیام‌وار بود.» او معتقد است که در دوره‌ای که نجف در آبادان بود، ادبیاتی را به وجود آورد و ناصر تقوایی حاصل همان ادبیات و دوران است. از نظر دبیری عالی‌ترین کتاب دریابندری، مستطاب آشپزی است که برای زبان، فرهنگ و سفره ایرانی آبرو آورد: «بعضی فکر می‌کنند فلسفه مهم‌تر از آشپزی است، در صورتی که این کتاب جست‌وجو و تحقیق جانانه و آبروی فرهنگی برای سرزمین ما است که سفره‌ای از ایران را به جهان معرفی کرد.»

به من یاد داد چگونه با تنهایی خودم خو بگیرم
ایرج کلانتری، معمار و رفیق دیرینه نجف دریابندری خاطرات زیادی از او دارد، به‌ویژه اینکه یک بار هم از نجف سفارش کار برای ساخت خانه‌اش در چهرازی را گرفته است، خانه‌ای که سال‌ها محل رفت‌وآمد بزرگان زیادی از فرهنگ و هنر ایران بوده است. او معتقد است که در معاشرت‌های طولانی با نجف گوشه‌های پنهان زیادی از شخصیتش را یافته است: «برای ساخت خانه‌اش وقت زیادی با او گذراندم تا بفهمم دقیقا چه می‌خواهد. خواسته نجف از یک خانه فراتر از تصور معمول بود و او می‌خواست در خانه‌اش انواع سرگرمی‌ها را فراهم کند، اهل تعقل بود و می‌دانست دقیقا چطور برخورد کند. سفارش‌دهنده‌های زیادی در طول این چند‌ سال به من کار ارجاع کردند، اما استثنایی بود. او به من یاد داد که بُعد مثبت خانه‌نشینی را ببینم و بتوانم به تنهایی خودم
 خو کنم.»

موتور صنعت چاپ کشور را به راه انداخت
مدیر نشر چشمه و ناشر کتاب گور به گور ویلیام فاکنر به ترجمه نجف دریابندری هم از زمانی گفت که دریابندری مدیریت موسسه فرانکلین را برعهده داشت. «او بخش ویراستاری را با نخبگان درجه یکی در این موسسه راه‌اندازی کرد. درواقع مدیریت دریابندری مثل موتور کوچکی بود که موتور بزرگ صنعت نشر ایران را به راه انداخت، به‌ویژه اینکه جمعیت دانشگاهی ایران افزایش یافته بود و ضرورت چنین کاری دیده می‌شد.» از انتخاب و وارد کردن کتاب‌های مهم خارجی برای ترجمه تا احاطه زیاد به زبان فارسی و راه‌اندازی چاپ کتاب‌های جیبی با قیمت مناسب، موضوعات جالب و تیراژهای بالا مهم‌ترین اقدامات دریابندری در فرانکلین بود که حسن کیاییان از آنها نام برد. «‌ای کاش به جای نوشتن مستطاب آشپزی کتاب‌هایی با موضوعات دیگری را ترجمه می‌کرد.»

اگر فرهنگستان زبان، نصف تبحر دریابندری را داشت
احمد پوری از آن رفقایی است که تعصب زیادی درباره نجف دریابندری و ترجمه‌هایش دارد و معتقد است که اگر نصف تبحری را  که او در معادل‌سازی کلمات داشت، فرهنگستان زبان داشت، تا این اندازه در پیشنهاد معادل کلمات مورد تمسخر واقع نمی‌شد. «نجف معتقد بود که مثلا اگر ماکروویو به ایران وارد شده است، کلمه پیشنهادی معادل برای آن در میان مردم جا نمی‌افتد، چون با لغتش آمده و جا افتاده است. این نگرش بسیار عمیق و خوب نسبت به زبان فارسی در تمام ترجمه‌های او وجود دارد و من او را شیخ المترجمین نامیده‌ام. حساسیت نجف به زبان بالا بود و توصیه می‌کرد که به مردم و دور و ور خود گوش کنید، چون زبان همان است و  در این حرف دانش زبان‌شناسی نهفته است. او معتقد بود که زبان، زبان کهنه کتابی نیست، بلکه زبان را مردم به وجود می‌آورند و زبان‌شناسان آن را فرمولیزه می‌کنند.»

نقدی که بر نمایش «قلندرخونه» نوشت
پدر سهراب، همسر فهیمه راستکار و مترجم قدیمی ایرانی گاهی وقت‌ها نقد هنری هم می‌نوشت و البته بهرام دبیری هم مثالی درباره آن گفت، اما گویا نقدی که در مجله فرهنگ و زندگی بر تئاتر ایرج صغیری، کارگردان و نویسنده بوشهری نوشته، حسابی توانسته است دنیای کارگردان را تکان دهد. قلندرخونه یکی از مهم‌ترین اجراهای دهه 50 است که به زبان بوشهری در بوشهر و تهران اجرا شد. نجف در اجرای تهران به دیدن این نمایش رفت و بعد هم مقاله‌ای درباره آن با عنوان دو روی یک شهادت نوشت. «نجف تمام افکار من درباره راهی را که انتخاب کرده بودم، تکمیل کرد. من او را از سنین نوجوانی دیده بودم، اما سال‌ها بعد برای دیدن تئاترم آمده بود و بعد از اجرا کل گروه را به خانه‌اش دعوت کرد. از آن به بعد همیشه با نجف مشورت می‌کردم.» سیمین اکرامی، مجسمه‌ساز ایرانی هم درباره نجف، کتاب آشپزی و روحیه شوخ طبعی‌اش صحبت کرد و اینکه حتی  عبوس‌ترین آدم را هم مجبور به خندیدن می‌کرد.

اگر طنز به دست مترجم ناشی می‌افتاد
اسدالله امرایی از نسل مترجمانی است که به قول خودش اول با آثار دریابندری آشنا شده و بعد او را از نزدیک دیده است و به قول دریابندری «اول صدای او را شنیده و بعد سیمایش را دیده است». هر اثر تازه‌ای از  دریابندری در واقع، معرفی تازه از یک نویسنده جدید برای این نسل از مترجمانی بود که با نوشته‌هایش با او آشنا شده بودند: «دریابندری مترجم مولف بود به این معنا که به زبان فارسی مسلط بود و لغت فارسی در دستش مثل موم بود، لغات زیادی ساخت و لغات زیادی را وارد زبان فارسی کرد.» دریابندری در دهه40 بخش‌های مختلف کتاب چنین کنند بزرگان  از ویل کاپی نویسنده آمریکایی را به عنوان پاورقی برای چاپ در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو ترجمه می‌کرد و حتی شایع شده بود که نویسنده اصلی کتاب است اما بعدها که ارتباطات با دنیای بیرون گسترده شد، همه این شایعات رد شد. امرایی بر اساس بررسی‌هایی که درباره نویسنده و نسخه زبان اصلی کتاب داشته است، می‌گوید که بعد از کشف نویسنده اصلی فهمیدیم که اگرچه ویل کاپی طنزنویس ماهری بود، اما اگر این طنز به دست مترجم ناشی می‌افتاد، طوری که باید گل نمی‌کرد.


تعداد بازدید :  361