شماره ۲۰۰۰ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۵ تير
صفحه را ببند
چریک قهرمان
تصویر چریک قهرمان خیلی سریع به ‏منبع الهام هنرمندان، وقایع و حتی آگهی‌های زیادی در سراسر دنیا تبدیل شد و بر روی هر چیزی، از اثر ‏هنری اعتراضی گرفته تا تی‌شرت، پاکت سیگار و قوطی نوشیدنی‌ها دیده می‌شد

[شهروند] یک روز قبل از اینکه آلبرتو کوردا این تصویر ماندگار را از چه‌گوارا، رهبر انقلابی کوبا ثبت کند؛ ‏یک کشتی در بندر‌هاوانا منفجر و منجر به کشته شدن تعداد زیادی از خدمه و کارگران شده بود. ‏کوردا که از روزنامه روولوسیون برای پوشش خبری این مراسم به آنجا رفته بود، تمام تمرکزش ‏بر روی فیدل کاسترو بود.کاسترو مشغول ایراد نطقی آتشین بود و ایالات متحده را مسئول این انفجار ‏می‌دانست. کوردا حین کار خود، دو عکس هم از چه‌گوارا، همراه جوان کاسترو ثبت کرد. روزنامه این ‏عکس‌ها را چاپ نکرد. ولی وقتی هفت‌سال بعد چه‌گوارا هنگام رهبری یک جنبش چریکی در بولیوی ‏کشته شد و رژیم کوبا او را به‌عنوان شهید این جنبش در نظر گرفت، تصویری که کوردا از این انقلابی ‏کلاه‌برسر ثبت کرد، به یکی از ماندگارترین شمایل او تبدیل شد. تصویر چریک قهرمان خیلی سریع به ‏منبع الهام هنرمندان، وقایع و حتی آگهی‌های زیادی در سراسر دنیا تبدیل شد و بر روی هر چیزی، از اثر ‏هنری اعتراضی گرفته تا تی‌شرت، پاکت سیگار و قوطی نوشیدنی‌ها دیده می‌شد. این عکس به نماد ‏فرهنگی شورش و یاغی‌گری تبدیل شد. چریک قهرمان، یکی از معروف‌ترین و پرتیراژترین تصاویر تمام ‏دوران است. نگاه پولادین سوژه داخل عکس هر کسی را می‌تواند تحت‌تأثیر قرار دهد. به قول آلبرتو ‏کوردا: «هر شخص جوان و آگاهی که به این عکس نگاه کند، حس می‌کند چه‌گوارا همان شخصیت ‏ایده‌آلی است که او دوست دارد باشد.» اما نکته جالب این است که تصویر اصلی که چریک قهرمان از ‏آن برداشته شده، کمتر دیده شده؛ طرف راست عکس اصلی، شاخه نخل و در سمت چپ آن، نیمرخ ‏مردی ناشناس دیده می‌شود. عکس به حالت افقی و با دوربین لایکای ‏M‏2 با لنز ۹۰میلی‌متری برداشته ‏شده است.‏
عنوان عکس: چریک قهرمان.   عکاس: آلبرتو کوردا

سریال

tell      me      a     story

[بردیا برجسته نژاد ‏] روزی روزگاری، در شهر شلوغ نیویورک، جایی که آدم‌ها آن‌قدر سرشان گرم زندگی است که فرصت نمی‌کنند به زندگی دیگران ‏سرک بکشند، سه اتفاق بی‌ربط برای آدم‌هایی بی‌ربط در سه گوشه‌ شهر رخ می‌دهد که زندگی‌شان را به کل دگرگون می‌کند. با جلو ‏رفتن زمان، وقتی که این سه داستان را دنبال می‌کنیم، متوجه می‌شویم که نه‌تنها به هم بی‌ربط نیستند، بلکه چنان در هم تنیده‌اند ‏که انگار سرنوشت در سه نقطه بذری را کاشته و منتظر نشسته تا میوه‌ مشترک‌شان را تماشا کند. این اساس سریالی است با نام ‏‏«یک قصه برایم بگو». وب سریالی با ژانر تریلر روانشناختی براساس سریال مکزیکی به نام «روزی روزگاری»، ‏شامل دو فصل 10قسمتی است که «سی‌بی‌اس آل اکسس» آن را ساخته و از طریق اینترنت پخش کرده است. سی‌بی‌اس آل اکسس پس از دو ‏فصل که اولی در ژانویه 2019 و دومی در فوریه 2020 پخش شد، ساخت این مجموعه را متوقف کرد. با وجوداین، از آن ‏جهت که هر فصل آن داستان و شخصیت‌های جداگانه‌ای دارد، می‌توان هر کدام را به تنهایی به‌عنوان یک مینی‌سریال مستقل در نظر ‏گرفت و تماشا کرد‎.‎ مهم‌ترین نکته‌ای که این سریال را به اثری جذاب و شاخص تبدیل کرده این است که هر کدام از سه اتفاقی که در شهر رخ داده و ‏روندی که داستان‌شان طی می‌کنند تا در یک نقطه به یکدیگر برسند، بر گرفته از قصه کودکانه‌‌ مشهور و معروف است. ‏بدین صورت که در فصل اول ترکیبی از سه داستان «سه خوک کوچولو»، «شنل قرمزی» و «هانسل و گرتل» را می‌بینیم. در ‏فصل دوم نیز که داستان آن نه در نیویورک بلکه در نشویل می‌گذرد، با ترکیب سه داستان دیگر مواجه هستیم: «دیو و دلبر»، ‏‏«زیبای خفته» و «سیندرلا». این داستان‌ها برای همگان آشنا هستند. همه چندین نسخه متفاوت از هر کدام را به‌صورت انیمیشن و ‏فیلم دیده یا حتی کتابش را خوانده‌اند. اما ترکیب آنها که یک کل واحد را بسازند و تبدیل به یک اثر تریلر روانشناختی سیاه و ‏تاریک شوند، همان چیزی است که باعث جذابیت این سریال شده است. هرچند که فیلمنامه در بخش‌های زیاد دارای ضعف است، ‏اما می‌توان از آن به‌ دلیل ساختار متفاوتی که دارد گذر کرد و از دیدن سریال لذت برد‎.‎

نمایشنامه

چوب به دست‌های ورزیل

[تهمینه مفیدی] ورزیل روستایی است که گرازها به مزارع آن حمله كرده و ویرانی به ارمغان آورده‌اند. ‏روستاییان مستأصل در پی يافتن راه چاره و پس از بحث و مشورت بسیار استخدام چند شكارچی را ‏بهترین راه موجود می‌دانند. شکارچیان شر گرازها را کم می‌کنند اما در روستا می‌مانند و وضعیتی بدتر ‏از گرازها پدید می‌آورند. ‏ساعدی عموما در آثارش لامکانی را برای وقوع رویدادی غیرعادی و غریب روایتش برمی‌گزیند. ‏رویدادی که فضا را رمزآمیز کرده و فضای آثار ساعدی را به رئالیسم جادویی نزدیک می‌کند. لامکانی ‏ساعدی در ایجاد احساس ترس، دلهره و اضطراب نقشی اساسی دارد و او با استفاده از این عناصر و ‏به‌کارگیری از گره‌های روانی شخصیت‌ها هسته مرکزی را درام شکل می‌دهد. استحاله یکی دیگر از ‏ویژگی‌های آثار برجسته اوست. در داستان «عزاداران بیل»، مش حسن به گاو بدل می‌شود و در ‏‏«چوب به دست‌های ورزیل» شکارچیان بعد از اینکه گرازها را از بین می‌برند در این حیوانات حل می‌شوند. مخاطب ‏در این نمایشنامه هرگز با هیبت گرازها مواجه نمی‌شود و تنها صدای آنها را می‌شنود. در حقیقت ‏ساعدی قصد دارد به این نکته اشاره کند که آدمی از ترس ناشناخته‌ها و در شرایط استیصال، خود را از ‏چاله به چاه می‌افکند و در تمامی عرصه‌های زندگی مصداق دارد. یاری رساندن به تشدید بحران از ‏جمله مصائب جوامع و افرادی ا‌ست که از آشفتگی‌های روانی رنج می‌برند که آگاهی از آن ندارند.‏نمایشنامه «چوب به دست‌های ورزیل» نخستین بار در‌سال 1334 به کارگردانی جعفر ‏والی در تئاتر سنگلچ اجرا شد. جلال آل احمد پس از دیدن نمایشنامه «چوب به دست‌های ورزیل» ‏نوشت:   «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرف‌زننده است. برسکوی پرش مسائل محلی به ‏دنیا جستن، یعنی این، اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی ‏می‌یافتم، من خرقه‌ام را به دوش غلامحسین ساعدی می‌افکندم.»‏

فیلم

آمورس پروس؛ فاجعه در چهارراه‎!‎

[امین فرج‌پور] همه ‌چیز از چهارراهی در مکزیکوسیتی آغاز ‏می‌شود (یا در آن تمام می‌شود)! چهارراهی که ‏صحنه وقوع تصادفی ‏سنگین است که زندگی حداقل سه نفر را به هم می‌ریزد و ‏بر زندگی‌های افراد ‏بی‌شمار دیگری تأثیر می‌گذارد. این مایه ‏محوری فیلمی است که مسیر گمنامی تا پدید‌گی را در ‏یک ‏چشم به هم زدن سپری کرد؛ مایه‌ای که خود کارگردانش هم ‏بعدتر در چند فیلم دیگرش نیز به آن ‏پرداخت تا تأکید کرده ‏باشد که پژواک یک اتفاق تا کجا که نمی‌تواند برسد و چه قلب‌ها و ‏زندگی‌هایی را ‏پشت چه مرزهایی می‌تواند بلرزاند و از هم ‏بپاشد.‏تاریخ سینما از آغاز تا کنون محل منازعه و نبرد سینما با ‏ادبیات و فلسفه بوده و آمورس پروس (عشق ‏سگی) فرجام این نزاع ‏را نشان می‌دهد که چگونه خود سینما می‌تواند به ‏ادبیات و در ‏سطحی دیگر فلسفه تبدیل شود؛ آن ‌هم در داستانی که نشانی ‏از این دو ندارد. اینکه چگونه می‌توان در پس و ‏پشت داستان ‏خلافکاران و سگ‌بازان و منحرفان و قاتلان چنین محصولی را ‏دروید، کارستانی است که ‏این فیلم به آن دست یافته است.‏آمورس پروس سه داستان از زندگی حاشیه شهر مکزیکو را ‏روایت می‌کند. داستان اول حکایت اکتاویو ‏و سوزاناست؛ ‏زوجی در آتش عشقی ممنوع که چاره‌ای جز فرار ندارند. ‏مشکل اما اینجاست که ‏پولی در بساط ندارند. سگ ‏قلچماق‌شان ولی می‌تواند این مشکل را حل کند. اکتاویو سگ ‏را به رقابت ‏سگ‌بازها می‌برد اما در آنجا پیروزی این سگ ‏موجب نزاعی شدید و خونین می‌شود. ماجرا این ‌گونه ‏است که ‏این سگ باعث مرگ سگ محبوب رئیس مافیای برگزارکننده ‏رقابت می‌شود و رئیس مافیا هم ‏از ناراحتی چند تیر به این ‏سگ شلیک می‌کند اتفاقی که آن تصادف خونین چهارراه ‏مکزیکوسیتی را ‏کلید می‌زند.‏داستان دیگر حکایت دانیل، چهره موفق رسانه‌ای است که ‏خانواده خود را ترک کرده و با مدلی زیبا به ‏نام والریا زندگی ‏می‌کند. والریا اما در تصادفی که در آغاز فیلم شد، پایش را ‏از دست می‌دهد و این ‏تراژدی بزرگی برای یک مدل تلویزیونی ‏و عکاسی است‎.‎و داستان سوم هم داستان ال چیوو است؛ پیرمردی بی‌خانمان ‏که به دنبال ارتباط با دخترش است که ‏او را سال‌ها ندیده. او ‏برای به دست آوردن پول ناچار می‌شود قتل شریک یک مرد ‏پولدار را قبول کند. با ‏این حال وقتی می‌خواهد در آن چهارراه ‏نفرین‌شده هدفش را ترور کند، تصادف سهمگینی نقشه او را ‏به ‏هم می‌زند؛ تصادفی که حالا دیگر داستانش را می‌دانیم: ‏اکتاویو که سگ زخمی‌اش را پشت ‏وانت انداخته و برای ‏رسیدن به بیمارستان عجله دارد، سر چهارراه به والریا می‌خورد ‏که سرخوش و ‏شادان از دیدار عاشقش بازمی‌گشته.‏آمورس پروس تأکید می‌کند که زندگی‌ها چه خطوط ‏پیش‌بینی‌ناپذیر و حیرت‌انگیزی را طی می‌کنند و ‏چگونه می‌توانند در ‏جاهایی که کسی فکرش را هم نمی‌کند، با هم تلاقی کرده و ‏چه فجایعی را بار ‏آورند. مایه‌ای که کارگردان فیلم، آلخاندرو ‏گونزالس ایناریتو بعدتر در فیلم‌های 21 گرم و بابل هم ‏پی ‏گرفت و تمام ساختمان داستانش را بر دوش ‏تصادف محض بنا کرد که می‌توانست رخ هم ندهد؛ اگر ‏ثانیه‌ای در ‏یکی از اتفاقات حاشیه‌ای داستان تغییری رخ می‌داد و مثلا ‏والریا بعد از خروج از اتاق دانیل ‏کاری را می‌کرد که حالا ‏نکرده‎.‎نمی‌توان تعیین کرد که موفقیت غیرمنتظره آمورس پروس تا ‏چه حد مرهون مضمون بحث‌انگیز فیلم ‏و تا چه حد به ‏خاطر بداعت روایی‌اش بوده. اما نتیجه در هر دو صورت یکسان است: ‏آمورس پروس بعد از ‏نمایش در فستیوال کن با استقبال ‏گسترده منتقدان مواجه شد، جایزه بهترین فیلم هفته منتقدان ‏کن ‏را گرفت و نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان نیز شد. ‏مهم‌تر از اینها اما ظهور و تثبیت پدیده‌ای به نام ‏ایناریتو بود که ‏بعدها با 21 گرم، بابل، زیبا، مرد پرنده‌ای و از گور برگشته ‏جواهرات بی‌بدیلی به گنجینه ‏سینمای جهان افزود، با اینکه از ‏نظر بسیاری هنوز و همچنان آمورس پروس بهترین فیلم ‏کارنامه‌اش ‏است.‏


تعداد بازدید :  507