شماره ۲۰۱۲ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۹ تير
صفحه را ببند
‏‏جان سیاهان مهم است

در صفحه امروز «زیباشهر» نقش اعتراض‌های سیاهپوستان در ماه‌های اخیر در آمریکا پررنگ‌تر دیده شده است. ازجمله تماشای فیلم «کار درست را انجام بده» به کارگردانی اسپایگ لی که در همان زمان نمایش هم نقدهای فراوانی درباره آن نوشتند و البته با تحسین سینماگران همراه بود. همچنین در بخش موسیقی به معرفی آلبومی پرداخته‌ایم که موسیقی «سول» در آن اهمیت دارد.
در معرفی موسیقی سول (Soul) باید گفت یکی از سبک‌های محبوب دنیای موسیقی است که مثل جاز و بلوز به سبک زندگی و فرهنگ سیاهپوستان آمریکایی برمی‌گردد. خاستگاه این سبک به سال‌های پایانی دهه‌های 50 و 60 قرن بیستم برمی‌گردد و مضمونی دارد ترکیب‌شده از ترانه‌های مذهبی، موسیقی فانک و  ریتم اندر بلوز و جاز. این موسیقی  توانست تأثیر شگرفی بر موسیقی سایر ملل ازجمله موسیقی راک آفریقا بگذارد. «مدت‌ها عاشقت بودم» آهنگی بود  در این سبک که به رتبه 110 از 500 ترانه برتر تمام دوران‌ها در مجله «رولینگ استون» رسید.

سریال

جوخه برادران

  [ امیر فرشادنیک ] چهره دیوید شویمر (بازیگر سریال Friends)‌ را دیدم در نقش تعلیم‌دهنده‌ای سخت‌گیر و لجوج که جوخه سربازان را آموزش می‌دهد. به جهت سابقه بازی او در سریال «دوستان» تا حدودی برایم غیرقابل‌باور بود، اما اندک زمانی بیشتر نمی‌گذرد که شویمر بازی خود را به ما تحمیل می‌کند. به سربازان سخت می‌گیرد و چنان با آنان تا  می‌کند که بدانند قرار نیست صحنه جنگ، مانوری آموزشی باشد. آنجا قرار است تاوان بدهند؛ تاوانی که حتی به‌تدریج دامن همین تعلیم‌دهنده را هم می‌گیرد و او را از صحنه می‌راند. همه چیز به‌شدت حساب‌شده است و بی‌جهت نیست که «جوخه برادران» در سایت IMDB، بین نمایش‌های تلویزیونی مقام دوم را دارد و بین سریال‌ها به رتبه چهارم رسیده است. شاید اصلا بشود گفت «نجات سرباز رایان» را قرار است ببینید که با جذابیت و تعلیقی حتی بیشتر در 10 قسمت تولید شده است. این مینی‌سریال نخستین بار از سوی شبکه HOB ‌سال 2001 به نمایش درآمد و بارها هم بازپخش شد. ماجرا به یگان چترباز هوایی ارتش آمریکا برمی‌گردد که در معرکه جنگ جهانی دوم وارد نبرد می‌شوند و بعد از تحمل مشقت‌های فراوان به مرزهای آلمان نازی می‌رسند. درواقع می‌توانید با تماشای 10 قسمت از این مینی‌سریال تاریخ جنگ جهانی دوم را مرور کنید، چون در پایان هر کدام از قسمت‌ها مصاحبه‌ای کوتاه با کاراکترهای واقعی سریال نیز انجام شده است. درواقع ستوان ریچارد وینترز که رهبری یگان را به عهده می‌گیرد و کم‌کم به فرماندهی می‌رسد، شخصیتی واقعی است که کل مینی‌سریال براساس ورود او به جنگ به تصویر کشیده شده است. مابقی سربازان همراه ریچارد وینترز هم هر کدام در پایان هر یک از قسمت‌ها، مصاحبه‌ای انجام می‌دهند و از فرمانده خود یادمی‌کنند؛ هرچند همگی حالا پیر شده‌ و با موی سپید روبه‌روی دوربین نشسته‌اند. یکی دیگر از نقاط درخشان این مینی‌سریال این است که همه چیز به صحنه‌های نبرد برنمی‌گردد و درام بین کاراکترها، یکی دیگر از پیش‌برنده‌های داستان است. هرچند از صحنه‌های جنگ «جوخه برادران» انصافا نمی‌شود گذشت؛ جایی که چند شبانه‌روز را در چاله‌ای سرد و یخبندان به سر می‌برند، جایی که شاهد پراکنده‌شدن اعضای بدن‌های دوستان‌شان هستند، جایی که زیر آب، لای ترکش گلوله‌ها جان‌می‌دهند و.... تمام اینها به علاوه ارزش تاریخی «جوخه برادران» کاری کرده است که می‌توان گفت همین حالا اگر آن را تهیه کنید و ببینید، پشیمان نخواهید شد. این مینی‌سریال به تهیه‌کنندگی تام هنکس و استیون اسپیلبرگ تولید شده است.

کتاب

دیوار

  [ تهمینه مفیدی] از «دیوار» غلامی صدای انفجار و بمبباران شنیده می‌شود. صدای بی‌رحمِ بلند جنگ که شنوایی را مخدوش‌می‌کند. راوی رمان پسربچه‌ای‌ است که هنوز کودکی‌نکرده پایش به دنیای سیاه جنگ کشیده و هر لحظه با شومی مرگ مواجه می‌شود. آدم‌های روایت «دیوار»، از آستانه درد گذشته‌اند و مثل خوابگردهایی می‌مانند که تنها و تنها برای بقا تلاش می‌کنند. نویسنده با انتخاب راوی کودک، توأمان ریسک کرده و هوشمندی به خرج داده است. ریسک کرده، چون در تاریخ ادبیات ایران کمتر راوی کودک باورپذیر با نظرگاهی معتبر خلق شده و از سوی دیگر انتخاب کودک توانسته است لحنی سرد و گزارشگر بیافریند و بر غلظت شومی وقایع بیفزاید. راوی میان آن همه جنگ و خونریزی درحالی‌که یک پای برادر در دست، با مادر به دنبال جسدش می‌گردند، مدام به جوایزی که در مدرسه پنهان کرده است، فکر می‌کند و این نشان‌دهنده تناقضی غم‌انگیز است. او در میان جیغ، فریاد و مویه، کودکی‌اش را جست‌وجو می‌کند. میان آن همه مرگ، زندگی برای او هنوز معنا دارد، با این تفاوت که مانند همه آدم‌های روایت آن‌قدر مرگ دیده است که نه از آن متعجب می‌شود و نه حتی می‌ترسد.
ژان‌پل سارتر نیز داستانی دارد با همین نام که در آن سه زندانی محکوم به مرگ میان مرگ و زندگی تقلا می‌کنند و در ادامه دو نفر از آنها توسط مرگ بلعیده می‌شوند و یکی با شوخی زندگی نجات می‌یابد. وجه شبه این دو داستان هم‌نام در گستردگی سایه مرگ و اعتباریافتن بخت است. در روایت غلامی جنگ آمده و یکجانشین شده است و قصد رفتن هم ندارد و هر روز تعداد بیشتری را به قربانگاه می‌برد. اما در این میان هستند کسانی که به شکلی معجزه‌آسا نجات می‌یابند تا باقی عمر را با خاطرات گوناگون مانده از آن روزگار سپری کنند.

موسیقی

مدت‌ها عاشقت بودم     

  [ ملیحه مظاهری] ««مدت‌ها عاشقت بودم» آهنگی است که اوتیس ردینگ و جری باتلر نوشته‌اند. طرف A صفحه گرامافون در آن زمان توسط ردینگ در‌ سال 1965 موفقیت بسیار کسب کرد و طرف B صفحه هم سروصدایی بی‌سابقه راه انداخت. ردینگ اوایل‌ سال 1962 در فهرست پاپ ایالات متحده و نمودار آر.اند.بی. ظاهر شده بود، اما این نخستین موفقیت بزرگ او بود و در فهرست 100 موسیقی داغ هم آن زمان به رتبه 21 رسیده بود. همچنین نخستین باری بود که توانسته بود رتبه پنجم را در فهرست آر.اند.بی. کسب کند. در اهمیت اوتیس ردینگ باید گفت وبگاه تالار مشاهیر راک‌اند رول، نام او را مترادف با «موسیقی سول» معرفی کرده‌اند و جان لاندو، منتقد موسیقی درباره‌اش گفته ‌است: «اوتیس ردینگ، راک‌اند رول است.» در معرفی موسیقی سول (Soul) باید گفت یکی از سبک‌های محبوب دنیای موسیقی است که مثل جاز و بلوز به سبک زندگی و فرهنگ سیاهپوستان آمریکایی برمی‌گردد. خاستگاه این سبک به سال‌های پایانی دهه‌های 50 و 60 قرن بیستم برمی‌گردد و مضمونی دارد ترکیب‌شده از ترانه‌های مذهبی، موسیقی فانک و  ریتم اندر بلوز و جاز. البته این سبک درحال حاضر از ریشه‌های اولیه خود فاصله گرفته است و به‌واسطه فضای ریتمیک آن شناخته می‌شود. هرچند مدتی بعد از تولد توانست تأثیر شگرفی بر موسیقی سایر ملل ازجمله موسیقی راک آفریقا بگذارد. «مدت‌ها عاشقت بودم» هم چنین آهنگی بود که به رتبه 110 از 500 ترانه برتر تمام دوران‌ها در مجله «رولینگ استون» رسید.

فیلم

کار درست را انجام بده

  [ فرشاد رضایی] فیلم سینمایی «کار درست را انجام بده» سال1989 توسط اسپایک لی کارگردانی شد. شاید این فیلم را به‌عنوان یک اثر هنری سینمایی نتوان شاهکاری کم‌نظیر دانست، اما این پیشنهاد به جهت وقایع تاریخی مهمی که این روزها در ایالات متحده اتفاق می‌افتد، بسیار حائز اهمیت است، چون افراط اسپایک لی در مبارزه با نژادپرستی کار را به جایی کشاند که همان زمان هم انتقادات فراوانی به دنبال داشت.  
اما ماجرای فیلم به‌ سال (با بازی دنی آیلو) برمی‌گردد؛ او صاحب یک پیتزافروشی در بخش سیاهپوست‌نشین بروکلین است که همراه با دو پسرش این مغازه را اداره می‌کند. موکی (با بازی خود اسپایک‌ لی)، پیشخدمت سیاهپوست پیتزافروشی است که همراه خواهرش جید زندگی می‌کند. این دو چندان اهل کار نیستند و تن به کار نمی‌دهند. اتفاق اصلی فیلم اما زمانی می‌افتد که یکی از محلی‌های آشنا به پیتزافروشی ‌سال می‌رود و اعتراض می‌کند که چرا بین عکس‌هایی که او از افراد مشهور به دیوار مغازه‌اش زده است، هیچ عکسی از سیاهپوستان سرشناس وجود ندارد. درگیری لفظی آن دو به سرانجامی ناگوار ختم می‌شود و فرد مربوطه سعی‌می‌کند ساکنان محل را وادار به تحریم پیتزافروشی کند. همین تحریم به گرفتاری‌های بعدی می‌رسد و پای پلیس وسط می‌آید و درنهایت یک کشته هم می‌دهد!‍
در ادامه اما فیلم اتفاقات دیگری را رقم می‌زند که در این روزهای اعتراض تماشای آن می‌تواند سابقه اعتراض سیاهپوستان در ایالات متحده را دست‌کم در جریانات سینمایی نشان بدهد. این فیلم به خانواده‌های 6سیاهپوست تقدیم شد که در آن سال‌ها در درگیری‌های نیویورک کشته شده بودند، اما راه افراط را چنان پیمود که حتی عده‌ای اسپایک لی را به نژادپرستی متهم کردند.
داخل رستوران تصاویر بازیگرانی نظیر آل پاچینو، رابرت دنیرو و فرانک سیناترا به دیوار زده شده است، اما چون عکس یک سیاهپوست بین‌شان نیست، تمام‌شان آتش‌ زده می‌شوند.  جالب اینجاست به جای همه اینها کارت پستالی از تنها عکس مشترک مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس جایگزین می‌شود که قابل تأمل است، چون خود اسپایک لی روی جمله مالکوم ایکس بر پرهیز از اعمال خشونت تأکید دارد!‌ البته فیلم جوایز بسیاری دریافت کرد و هنوز هم از آثار مهم تاریخ سینمای آمریکا به شمار می‌رود.


تعداد بازدید :  519