شماره ۲۰۲۹ | ۱۳۹۹ چهارشنبه ۸ مرداد
صفحه را ببند
زوال کش ماسک، ضامن فناناپذیر، باغ بی‌تقصیر ‏

‏[ابراهیم عمران] چند عدد ماسک از داروخانه‌ای خریدم. فردا هنگام استفاده در کمتر از نیم ساعت کش‌هایش از بین ‏رفت. برای اعتراض به محل خرید رفتم و گفتم لطفا به تولیدکننده اطلاع دهید کش‌های بهتری هم هستند و تفاوتی هم در ‏قیمت نهایی ایجاد نمی‌شود اگر از آنها استفاده کنند. از سه نفری که در داروخانه بودند هیچ یک واکنشی نشان ندادند. ‏فردی که کنار ایستاده بود گفت بهتر است به جای این حرف‌ها که هیچ فرجامی هم ندارد دعا کنیم زودتر این بیماری ‏رخت بربندد و شاهد چنین بگومگوهایی نباشیم. دیدم نه بحث با داروخانه‌دار فایده دارد و نه ادله و استدلال برای فرد ‏سوم. بهتر دیدم وقتی حقی ندارم برای اعتراض و بدتر از آن به جایی هم نمی‌رسد حرفم، پی کار خویش گیرم و زودتر از ‏داروخانه خارج شوم. پیچ رادیو را که چرخاندم خبری شنیدم بس تعجب‌آور و اعصابم که به خاطر ماجرای داروخانه ‏ناراحت بود، نه‌تنها بدتر شد بلکه برای مدتی حتی نتوانستم به رانندگی ادامه دهم. خبر این بود در یکی از بانک‌ها از وام ‏گیرنده خواسته بودند تا ضامنی بیاورد که احتمال مرگش به این زودی‌ها نرود و به زبان بی‌زبانی مسن نباشد! خب برای ‏امروزم بس بود تا افکار مشوش دوباره در ذهنم جولان دهند. اینکه چرا در جامعه‌مان نمی‌توانیم در مواجهه با کالایی ‏نامناسب اعتراض کنیم، حق را بستانیم و در کل صحبت‌مان خریداری ندارد. دیگر اینکه چرا هیچ مرجع بالاتری نیست ‏تا به معیارهای من‌درآوردی رسیدگی کند. هرچه اندیشیدم به زبانی ساده و قلمی روان این دو گزاره را کنار هم قرار دهم ‏و ارتباطی معنادار بین آنها برقرار کنم، ره به جایی نبردم تا اینکه سیر حوادث گویا سر ادامه دادن با من داشت و تا ‏شب‌مان شب نمی‌شد، دست از سرم برنمی‌داشت. به محله که رسیدم، دیدم طبق معمول این مدت به‌خصوص بعد از ‏فروردین، باغی که در مجاورت خانه واقع شده، در کوچه‌اش جای پارک پیدا نمی‌شد و بساط جشن و پایکوبی در این ‏اوضاع همه‌گیری کرونا، برپا بود. رفتم به سوپری تا درد و دلی با صاحب آنجا داشته باشم و بگویم چرا این همسایه‌مان ‏رعایت نمی‌کند و این مجالس برای چیست که ابرو درهم کشید و گفت مقصر ایشان نیست چه که کارش اجاره دادن ‏است، خرده بر آنی وارد است که مجلس برپا می‌کند. دیدم فایده‌ای ندارد بحث‌مان. سه گانه امروز و امشبم کامل شد. کشی ‏که زود از بین رفت، ضامنی که نباید از دنیا می‌رفت و صاحب باغی که مجلس برپا می‌کرد‌. وجه و مخرج مشترک این ‏سه مورد در امری است که به اذعان مستشرقان و جامعه‌شناسان داخلی و خارجی مشکل همیشگی‌مان بوده و هست. ‏امور من بچرخد، روزگار بر وفق مرادم باشد، دیگران هرچه پیش‌ آید برایشان به من چه! دیدم اگر زیاد مته به خشخاش ‏بگذارم همین اندک تأمل و تفکری که به پیرامون می‌شود، زایل خواهد شد و نیک و خوش‌تر آن است گفته ملک‌الشعرای ‏بهار را مرور کنیم که: گر به نفع دگران کار کنی/خویش را زبده اخیار کنی/ور کنی سود خود از رنج طلب/شهره گردی ‏به یکی گنج طلب.‏‏ ‏


تعداد بازدید :  283