[ابراهیم عمران] چند عدد ماسک از داروخانهای خریدم. فردا هنگام استفاده در کمتر از نیم ساعت کشهایش از بین رفت. برای اعتراض به محل خرید رفتم و گفتم لطفا به تولیدکننده اطلاع دهید کشهای بهتری هم هستند و تفاوتی هم در قیمت نهایی ایجاد نمیشود اگر از آنها استفاده کنند. از سه نفری که در داروخانه بودند هیچ یک واکنشی نشان ندادند. فردی که کنار ایستاده بود گفت بهتر است به جای این حرفها که هیچ فرجامی هم ندارد دعا کنیم زودتر این بیماری رخت بربندد و شاهد چنین بگومگوهایی نباشیم. دیدم نه بحث با داروخانهدار فایده دارد و نه ادله و استدلال برای فرد سوم. بهتر دیدم وقتی حقی ندارم برای اعتراض و بدتر از آن به جایی هم نمیرسد حرفم، پی کار خویش گیرم و زودتر از داروخانه خارج شوم. پیچ رادیو را که چرخاندم خبری شنیدم بس تعجبآور و اعصابم که به خاطر ماجرای داروخانه ناراحت بود، نهتنها بدتر شد بلکه برای مدتی حتی نتوانستم به رانندگی ادامه دهم. خبر این بود در یکی از بانکها از وام گیرنده خواسته بودند تا ضامنی بیاورد که احتمال مرگش به این زودیها نرود و به زبان بیزبانی مسن نباشد! خب برای امروزم بس بود تا افکار مشوش دوباره در ذهنم جولان دهند. اینکه چرا در جامعهمان نمیتوانیم در مواجهه با کالایی نامناسب اعتراض کنیم، حق را بستانیم و در کل صحبتمان خریداری ندارد. دیگر اینکه چرا هیچ مرجع بالاتری نیست تا به معیارهای مندرآوردی رسیدگی کند. هرچه اندیشیدم به زبانی ساده و قلمی روان این دو گزاره را کنار هم قرار دهم و ارتباطی معنادار بین آنها برقرار کنم، ره به جایی نبردم تا اینکه سیر حوادث گویا سر ادامه دادن با من داشت و تا شبمان شب نمیشد، دست از سرم برنمیداشت. به محله که رسیدم، دیدم طبق معمول این مدت بهخصوص بعد از فروردین، باغی که در مجاورت خانه واقع شده، در کوچهاش جای پارک پیدا نمیشد و بساط جشن و پایکوبی در این اوضاع همهگیری کرونا، برپا بود. رفتم به سوپری تا درد و دلی با صاحب آنجا داشته باشم و بگویم چرا این همسایهمان رعایت نمیکند و این مجالس برای چیست که ابرو درهم کشید و گفت مقصر ایشان نیست چه که کارش اجاره دادن است، خرده بر آنی وارد است که مجلس برپا میکند. دیدم فایدهای ندارد بحثمان. سه گانه امروز و امشبم کامل شد. کشی که زود از بین رفت، ضامنی که نباید از دنیا میرفت و صاحب باغی که مجلس برپا میکرد. وجه و مخرج مشترک این سه مورد در امری است که به اذعان مستشرقان و جامعهشناسان داخلی و خارجی مشکل همیشگیمان بوده و هست. امور من بچرخد، روزگار بر وفق مرادم باشد، دیگران هرچه پیش آید برایشان به من چه! دیدم اگر زیاد مته به خشخاش بگذارم همین اندک تأمل و تفکری که به پیرامون میشود، زایل خواهد شد و نیک و خوشتر آن است گفته ملکالشعرای بهار را مرور کنیم که: گر به نفع دگران کار کنی/خویش را زبده اخیار کنی/ور کنی سود خود از رنج طلب/شهره گردی به یکی گنج طلب.