امیرمسعود فلاح طـــنــزنـویــس
حراج آخر فصل شب عید مشتریان و روز عزای فروشندگان است. فردای حراج غبارها که فرومینشیند تازه ابعاد حادثه معلوم میشود. یکسوی این صحنه خونین و غمبار فروشندگان هستند که ماتم پاکسازی عرصه نبرد را گرفتهاند، یکسو هم مدیر فروشگاه ایستاده است و دستههای اسکناس را تکان میدهد و چشمانش طوری برق میزند که انگار آن هنرپیشه بسیار حرفهای و قدر و محبوبِ سرتراشیده بینالمللی است که در آن سکانس ماندگار تاریخ هنر-صنعت سینما دستهایش را به هم میمالد و در چشمانش برق عشق میدرخشد. در روز حراج آخر فصل فضای فروشگاه چنان ملتهب و سرشار از هیجان است که گویی میدان جنگی است که جنگاوران دلیر و دلاور آن پنجه در پنجه یکدیگر میافکنند و پشت هم را به خاک میمالند تا لباسی کثیف و چروکشده را که قیمتش اول دو سه برابر شده و بعد به یکسوم کاهش پیدا کرده از دست هم بقاپند. برای همین است که بین درصد حراج و میزان و شدت ترشح هورمون آدرنالین در بدن مشتریان و فروشندگان نسبت مستقیم و افزاینده برقرار است. بین درصد حراج و سطح فرهنگ مشتریان هم نسبتی برقرار است منتها از نوع عکس. کسی که در خیابان پشت ماشین شاسیبلند شیک و آنتیکش خیلی شقّ و رقّ و مجلسی نشسته و سرش را آنقدر بالا گرفته که جلویش را هم نمیبیند، ساعتی بعد در حراجی 70درصد در نزاعی نفسگیر و جانکاه در حال چنگزدن و گازگرفتن دست دیگری برای تصاحب لباس زیری تکسایز دیده میشود. همچنین بین درصد حراج و تعداد اعضای هیأت همراه نسبت مستقیم برقرار است. بارها دیده شده در حراج 70درصد در فروشگاه باز شده و 13 نفر پشت سر هم وارد میشوند؛ پدربزرگ، مادربزرگ، زن، مرد، عروس، داماد و نوادگان (آدم یاد مسابقات پیامکیِ تلویزیون میافتد که در راستای افزایش شانس برندهشدن در قرعهکشی با گوشیهای تمام اعضای خانواده، کد مورد نظر را به سامانه مورد نظر ارسال میکنند). آخرش هم یک عروس محض روکمکُنیِ آن یکی و آن یکی عروس هم محض کمنیاوردن جلوی این یکی، دو تکه لباس کثیف که آف 90درصد خورده میخرند و همراه با هیأت همراه پشت صندوق صف میکشند و پس از کلی نقل خاطرات بیمزه و اظهار تفاخر به نمیدانم چیِ خودشان، فروشگاه را ترک میکنند. درصد حراج با سطح توقعات مشتریان هم نسبت دارد منتها مستقیم اما با مبلغ و میزان خریدشان نسبت عکس دارد. طرف از صبح تا شب در فروشگاه گشته و وقت شریف فروشندگان را (که میتوانست صرف گپ و گفت و شوخی و خنده و تبادل خطوط ارتباطی با برخی مشتریان شود) گرفته اما آخرش یک شلوارک که ست یک تاپ بوده و تک مانده و بیشتر شبیه یک جامه زیرینِ ماماندوز است و واقعا قابلی ندارد و بهتر است میهمان فروشگاه باشد تا اینکه پولش را بدهد برداشته و توقع دارد صف یکدانهایها هم جدا باشد و بدون نوبت حساب شود و به پاس خرید ارزندهاش از یک اشانتیونی که ارزشش از خود خرید بیشتر است، نصیب ببرد. گفتن ندارد که بین درصد حراج و چیزهای دیگری هم نسبتهای گوناگون هست که نیاز به شرح ندارند: اکسیژن داخل فروشگاه، ادب و احترام فروشندگان نسبت به مشتریان و.... در قسمت بعد، از آنچه پشت صحنه فروشگاه میگذرد خواهم گفت.