آرزو درزی طنزنویس
قدیمها میگفتند همسایه باید از حال همسایه باخبر باشد. همسایه باید به همسایه كمك كند، هوایش را داشته باشد و صحبتهایی از این دست. آنقدر این موضوع همسایه را بزرگش كردند كه کمکم كار به جاهای باریك كشید.
درست است كه ما دیگر در آن خانههایی زندگی نمیكنیم كه دور تا دور حیاطشان اتاق بود و همه با هم زندگی میکردند، یا بچههایمان كمتر در كوچه با هم بازی میكنند و تبادل اطلاعات از این طریق بین خانوادهها کمتر انجام میشود، یا كمتر از هم سیبزمینی و پیاز و گوجهفرنگی قرض میگیریم، اما از احوال هم باخبریم، خیلی هم باخبریم. خیلی بیشتر از تمام نسلهای قبلی که ادعای صفا و صمیمیتشان میشود، آنهم به لطف برخی دوستان سازنده كه در انتخاب و میزان استفاده از مصالح ساختمانی، آنقدر دقت به خرج دادهاند که خدایینکرده ضخامت دیوارها از چند میلیمتر بیشتر نشود و جنسشان طوری باشد که حتما هم امواج صوتی را با بالاترین کیفیت به واحدهای اطراف منتقل کند.
با توجه به این شرایط، اگر از من بپرسید كه همسایه طبقه بالاییمان چرا این روزها بیشتر در خانه میماند و تا لنگ ظهر در خانه میماند و نمیرود سرکار، بهتان میگویم كه شریكش سرش كلاه گذاشته و مغازه را بالا كشیده. البته خودش هم زیادی سادهلوح بود. اصلا از لحن صحبت شریکش معلوم بود که یه ریگی به کفشش است، اما حالا از مسیر قانونی اقدام كرده. چند دقیقه پیش هم نتیجه دادگاه از طریق پیامك به او اعلام شد و خداروشكر توانسته حقش را بگیرد. البته به خاطر شرایط کرونا اوضاع کاسبی مغازه هم خوب نیست، اما از آخر همین هفته قرار است دوباره با رعایت پروتکلها مشغول به کار شود تا ببینیم خدا چه میخواهد.
ارتباطات ما با همسایههایمان البته یکطرفه نیست. کاملا دوطرفه (یا بعضا چند طرفه) است. مثلا من اگر خودم، در اتاق خودم، زیر پتو چندبار پشت سرهم سرفه بكنم، آقا داود واحد بغلی که دستی در طب سنتی هم دارد، چندتا ضربه به دیوار میزند و میگوید: «چایی زنجبیل دم كن با لیمو و عسل روزی سه وعده بخور. از سرفههات معلومه گلوت چرک داره، دیشبم تو خواب خر و پف میكردی».
یا مثلا اگر برای بقیه همسایهها سوال پیش بیاید كه آقا داود و همسرش چرا امروز صبح قیافههایشان گرفته و عبوس بود، درحالی كه تا دیشب خیلی خوشحال بودند، من سرم را میاندازم پایین و درحالی كه لبخند رضایتبخش به لب دارم، میگویم: «مشكلشون قابل حله؛ نگران نباشین. خود آقا داود هم از طب سنتی سر در میاره، نمیذاره اوضاع اینجوری بمونه».
میبینید؟ ما هم همسایگی سرمان میشود و از حال هم باخبریم. تنها تفاوتمان با نسل قدیم این است که حالا دیگر اینقدرها هم نمیخواستیم درجریان احوال هم قرار بگیریم. در حد همان سیبزمینی و پیاز را ترجیح میدادیم. راستش حتی گاهی بالش را روی سرمان میگذاریم و با خودمان آهنگ میخوانیم و صداهای بلند درمیآوریم كه از حال همسایهمان باخبر نشویم. اما متأسفانه میشویم. همیشه میشویم.