جویای جمال
تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است/پند هفتاد و دو ملت به برم بیاثر است
نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم/هر که جویای جمال تو بود، دربدر است
مینماید که تو از خیل پریزادانی/کی به این دلبری و حسن و لطافت بشر است
واعظ از عشق رخت منع من زار کند/گر چه پندش پدرانه است ولی بیاثر است
دل مبندید به اوضاع جهان هیچ که من/آزمودم، همه اوضاع جهان بیثمر است
عاشق کوی تو از تیغ نگرداند روی/تیغ ابروی تو را جان صبوحی سپر است
شاطر عباس صبوحی
دل شوریده
التفاتی نیست با امید مطلوب مرا/مرحمت با یاس باشد، خوی محبوب مرا
تا به حال من کند اندیشههای باطلش/پیش او در آتش اندازید مکتوب مرا
زان حجاب افتاد و زین غم خانه میناید برون/دشمنی با خویش تا کی جان محبوب مرا
گفت و گوهای دل شوریدهام باطل مدان/بهره از هوشمندی هست مجذوب مرا
گریه را ذوق است کانرا تهمتی باعث نشست/ور نه یوسف در گریبان است یعقوب مرا
حسن و ناز و عشوه خواهد هر دم از شرم ادب/حسن اهلیت دهد آزاد محبوب مرا
ناصبوری گر کند عرفی دلم عیبش مکن/ناصبوری شرط اصلاح است ایوب مرا
عرفی شیرازی