رجحان نیت بر عمل
در افسانهها آمده است «مردی جوان، رهرو در بیابان، به چشمهای جوشان از آب زلال فراوان با مزهای بس شیرین و خوشایند رسید. آب را آن اندازه شیرین و گوارا یافت که مَشک چرمین خود را از آن پر کرد تا در بازگشت، پیر قبیله را، که زمانی معلم و مربی او بود، مهمان آن آب کند. سفری 4 روزه در پیش داشت. چون به مقصد رسید مشک آب به دست پیر قبیله داد. پیر جرعهای عمیق نوشید. با مهربانی لبخندی زد و از شاگردش بسیار سپاسگزاری کرد که آبی بس گوارا از برای او برده است. مرد جوان با قلبی شاد و روحی از مسرت سرشار به روستای خویش بازگشت. چون مرد دور شد، یکی از شاگردان معلم پیر قدری از آب نوشید اما بلافاصله آن را از دهان بیرون ریخت که بس تلخ و بدمزه بود. در طول راه، مَشک چرمین کهنه مزه آب را دگرگون ساخته بود. شاگرد به معلم معترض شد که: استاد، آب بدمزه بود. چرا وانمود کردید که شما را خوش آمده است؟ معلم پاسخ داد: تو فقط آب را چشیدی. اما من هدیه را چشیدم. آب فقط حاوی عملی از روی لطف و محبت بود و هیچ چیز از آن شیرینتر نتواند بود.» ما زمانی معنای این داستان را به خوبی در مییابیم که هدیهای را از کودکان خردسال دریافت میکنیم. این هدایا چه سینی سفالی باشد یا دستبندی از ماکارونی، واکنش درست و طبیعی ما قدردانی است و بیان سپاس زیرا اندیشه دادن هدیه را میپسندیم و دوست داریم. امتنان همیشه به طور طبیعی ابراز نمیشود. متاسفانه، اکثر کودکان و بسیاری از بزرگسالان فقط به شیئی که داده میشود و نه احساسی که سبب اهداء آن شده، توجه کرده و ارزش قائل میشوند. باید به خویشتن یادآور شویم و به کودکان خویش بیاموزیم که احساسات پاک و زیبا چه ارزشی دارند و بیان امتنان چه اثری و قدردانی چه ثمری. هدیهای که از بُن جان و ژرفنای دل داده شده واقعاً هدیه قلب آدمی است به دیگری.
شاکر در همه حال
خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر همسرم را میشنوم. این یعنی او هنوز زنده و سالم است. خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است و غر میزند. این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمیزند. خدا را شکر که مالیات میپردازم. این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم. خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شدهاند. این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم. خدا را شکر که در پایان روز از شدت خستگی از پا میافتم. این یعنی هنوز توان سخت کار کردن را دارم. خدا را شکر که باید زمین را بشویم و شیشه پنجرهها را تمیز کنم. این یعنی من خانهای دارم. خدا را شکر که در جایی دور یک جای پارک پیدا کردم. این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم خودرویی برای سوار شدن. خدا را شکر که این همه کار شستنی و اتو کردنی دارم. این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم. خدا را شکر که هر روز صبح با زنگ ساعت بیدار میشوم. این یعنی من هنوز زندهام و فرصت شروع روزی دیگر را دارم. خدا را شکر که خواهرم و بچههای قد و نیم قدش همیشه بدون خبر به خانهام میآیند. این یعنی بی کس و کار نیستم. خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار میشوم. این یعنی به یاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم. خدا را شکر که خرید عیدی و هدایای سال نو جیبم را خالی میکند. این یعنی عزیزانی دارم که میتوانم برایشان هدیه بخرم. شکر شکر، خدایا شکر.