شماره ۲۱۱۸ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۹ آبان
صفحه را ببند
داستانک

عروس بسیار مناسب
جوانی به فکر ازدواج افتاد، پس به پیرزنی از اهالی فامیل سفارش کرد برای او دختری درخور بیابد. پیرزن به جستجو پرداخت و پس از مدتی دختری را به جوان معرفی کرد. پیرزن به جوان تاکید کرد  این دختر از هر جهت سعادت مردش را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان چند روزی را در احوالات دختر تحقیق کرد و سپس به دیدار پیرزن رفت و گفت: «هرچه در خصوص او گفتی درست ولی شنیده‌ام قد او کوتاه است!» پیرزن گفت: «اتفاقاً این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس‌های خانم کوچک تر و ارزان‌تر تمام می‌شود!» جوان گفت: «شنیده‌ام زبانش هم لکنت دارد!» پیرزن گفت: «این هم دیگر نعمتی است زیرا عیب بزرگ زن‌ها پرحرفی است، اما این دختر چون لکنت دارد پرحرفی نمی‌کند و سرت را به درد نمی‌آورد!» جوان گفت: «از خانم همسایه شنیدم که چشمش هم معیوب است!» پیرزن گفت: «درست است و این هم یکی از خوشبختی‌هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی‌شود و به او طمع نمی‌برد.» جوان گفت: «شنیده‌ام پایش هم می‌لنگد و این عیب بزرگی است!» پیرزن گفت: «شما تجربه ندارید، نمی‌دانید که این صفت، باعث می‌شود که خانم‌تان کمتر از خانه بیرون برود و هر روز از خیابانگردی خرج برایت نتراشد!» جوان گفت: «این همه به کنار، ولی شنیده‌ام که عقل درستی هم ندارد!» پیرزن گفت: «ای وای، شما مردها چقدر بهانه‌گیر هستید، پس یعنی می‌خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد!؟»

راز جذابیت باطنی
وقتی وارد کلاس ما شد در نظر نخست صورت زشتی داشت. دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره‌ای تیره. هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبا و ثروتمندی بود که مورد توجه همه قرار داشت. او همان روز نخست مقابل تازه وارد ایستاد و گفت: «می‌دونی زشت‌ترین دختر این کلاسی؟» یک دفعه کلاس از خنده ترکید. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی گفت: «اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.» او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان‌ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد و لذا بعد از یک ماه کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند. او برای هرکس نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می‌گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و… به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق‌ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب‌ترین یاور دانش‌آموزان را داده بود. ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید‌هایش از دیگران بود که واقعا به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقا به جنبه‌های مثبت هر فرد اشاره می‌کرد. مثلا به من می‌گفت بزرگ‌ترین نویسنده دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این متعجب بودم که او در هفته نخست آشنایی چگونه این را فهمیده بود. سال‌ها بعد وقتی به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شدیدا به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری‌اش رفتم، دلیل علاقه‌ام را جذابیت سحرآمیزش عنوان کردم و او با‌‌ همان سادگی و وقار همیشگی‌اش گفت: «برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!» در حال حاضر من از او یک دختر 3 ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سوال کرد: «راز زیبایی نوه‌اش در چیست؟» همسرم جواب داد: «من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.» مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

 


تعداد بازدید :  374