شماره ۲۱۱۸ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۹ آبان
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

کوی عشق
هر که خصم اندر او کمند انداخت/به مراد خویش بباید ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد/نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت/که نه دنیا و آخرت درباخت
آن چنانش به ذکر مشغولم/که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شکر عشق می‌گویم/که گرم دل بسوخت جان بنواخت
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست/تحفه روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت/کاین همه شور در جهان انداخت
سعدی

کوی وفا
مهرت به دل و به جان دریغ است/عشق تو به این و آن دریغ است
وصل تو بدان جهان توان یافت/کان ملک بدین جهان دریغ است
کس را کمر وفا مفرمای/کان طرف بهر میان دریغ است
با کس به مگوی نام تو چیست/کان نام به هر زبان دریغ است
قدر چو تویی زمین چه داند/کان قدر به آسمان دریغ است
در کوی وفای تو به انصاف/یک دل به هزار جان دریغ است
انوری

 


تعداد بازدید :  359