شماره ۲۱۲۱ | ۱۳۹۹ دوشنبه ۳ آذر
صفحه را ببند
داستانک

نسخه ارزان قیمت
مرد میلیونری که مدت‌ها بود از چشم درد، خواب به چشم نداشت و برای مداوای دردش به پزشکان زیادی مراجعه کرده بود، بالاخره پس از مشورت با اطرافیان به دیدار یک حکیم محلی رفت و درد خود را با او در میان گذاشت. حکیم بعد از معاینه چشم مرد از او خواست تا مدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند. مرد میلیونر  پس از بازگشت از نزد حکیم به مستخدمین خود دستور داد با خرید بشکه‌های رنگ سبز، تمام  خانه و اسباب اثاثیه را به این رنگ در آورند. در پی این تغییر بعد از یک ماه چشم درد مرد تسکین پیدا کرد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از حکیم او را به منزلش دعوت کرد. حکیم بعد از رسیدن به خانه مرد احوال او را جویا شد. مرد ثروتمند ضمن تشکر گفت: «حالم بسیار خوب است. دیگر چشمم درد نمی‌کند اما باید بدانید این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته‌ام.» حکیم با تعجب نگاهی به مرد کرده و گفت: «عجیب است چون این ارزانترین نسخه‌ای بوده که تاکنون تجویز کرده‌ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز به چشم بزنید. در واقع هیچ نیازی به این همه خرج نبود!»

زوج خیلی خوشبخت
زوجی خوشبخت چهلمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفتند. همه می‌دانستند که این دو در طول 40 سال زندگی مشترک حتی کوچکترین اختلافی با هم پیدا نکرده‌‌اند. در میانه جشن، نوه کوچک آنها از فرصت استفاده کرد و دلیل این تفاهم را از پدربزرگش جویا شد. پیرمرد نفس عمیقی کشید و گفت: دلیل این امر به دوران ماه عسل ما برمی‌گردد. زمانی که به ییلاق رفته بودیم. ما برای اسب سواری دو اسب مختلف انتخاب کردیم. سر راه بعد از یک تپه، اسب همسرم او را از روی زین انداخت. همسرم به پشت اسب زد و گفت: «یادت باشه. این بار اولت بود.» بعد از مدتی دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم با آرامش به اسب نگاهی انداخت و گفت: «فراموش نکن. این دومین بارت بود.» اما وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت، او هفت تیرش را از داخل کیف برداشت و با آرامش به سر اسب شلیک کرد. من که در آن لحظه شوکه شده بودم، سرش فریاد کشیدم: «این چه کاری بود کردی روانی؟» همسرم با خونسردی نگاهی به من کرد و گفت: «یادت باشه عزیزم. این بار اولت بود!»

تقلید بی‌موقع خرس
یک کلاغ و یک خرس سوار هواپیما بودند. کلاغ سفارش چای داد. پس از آن که مهماندار چای را آورد کلاغ کمی از آن را خورده و باقی را روی مهماندار ریخت. کلاغ در جواب اعتراض مهماندار با خونسردی جواب داد: «دلم خواست. کلاغ پر رو تا حالا ندیدی؟!» خرس که ماجرا را دیده بود تصمیم گرفت او هم مثل کلاغ کمی تفریح کند. پس چای سفارش داد. پس از تحویل چای، خرس نیز مانند کلاغ کمی از آن را خورده و باقی را روی مهماندار ریخت و در جواب اعتراض او با خنده جواب داد: «یعنی نفهمیدی؟! پر رو بازی بود. دلم خواست!» مهماندار که این وضعیت را دید باقی همکارانش را صدا زد و با کمک آن‌ها خرس را کشان کشان بردند تا از درِ هواپیما به بیرون پرت کنند. در این گیر و دار کلاغ که متوجه سر و صدای خرس و مهماندارها شده بود پس از فهمیدن ماجرا رو به خرس کرد و گفت: «آخه خرس گنده، وقتی بال نداری مگه مجبوری توی هواپیما پر رو بازی در بیاری؟!»

 


تعداد بازدید :  246