شماره ۲۱۲۱ | ۱۳۹۹ دوشنبه ۳ آذر
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

درد بی دوا
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا/گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس/من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید/پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران/مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا
آخر مرا ببینی در پای خویش مرده/کاول ندیده بودم پایان این بلا را
باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه/با بال‌های خونین بفرستمی صبا را
چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن/مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
اوحدی مراغه‌ای
تاراج عمر
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را/یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد/ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل/کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را
گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی/جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را
چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد/بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را
سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان/ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را
سعدی

 


تعداد بازدید :  265