شماره ۲۱۵۹ | ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۷ دي
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

عاشق ممتاز
نرخ بالا کن متاع غمزه غماز را/شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
پیش تو من کم ز اغیارم وگرنه فرق هست/مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را
صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند/بهر صید پشه، بند از پای بگشا باز را
انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشه‌ای‌ست/برگذر نه دام، مرغ آسمان پرواز را
حیف از بازو نیاید، دست بر سیمرغ بند/تیر بر گنجشگ مشکن چشم تیرانداز را
بر ده ویران چه تازی، کشوری تسخیر کن/شوکت شاهی مبر حُسنی به این اعزاز را
مهر بر لب باش وحشی این چه دل پردازی است/بیش از این رخصت مده طبع سخن پرداز را
وحشی بافقی
پاکبازان جهان
آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را/خوبرویان جهان بنده به جانند او را
دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز/جای آن‌ است که بر دیده نشانند او را
دامنش پاک ز عار است و دلش پاک ز عیب/پاکبازان جهان بنده از آنند او را
گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی/از کف من به جهانی نجهانند او را
نیست بی‌مصلحتی از بر او دوری من/برَمیدم ز برش، تا نرَمانند او را
قیمت قامت او را من بیدل دانم/ورنه این یک دوسه افسرده چه دانند او را
ای که گشت اوحدی از بهر تو بدنام جهان/بنده توست، نام که خوانند او را
اوحدی مراغه‌ای

 


تعداد بازدید :  194