شماره ۲۱۶۱ | ۱۳۹۹ شنبه ۲۰ دي
صفحه را ببند
شرح بی‌نهایت

روز الست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/پیرهن چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان/نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین/گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند/کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر/که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم/اگر از خَمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مِی و زلف گره گیر نگار/ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
حافظ
بزم غیر
تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدن‌ها/من و این دشت بی‌پایان و بی‌حاصل دویدن‌ها
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش/من و شب‌ها و درد انتظار و دل طپیدن‌ها
نصیحت‌های نیک اندیشی‌ات گفتیم و نشنیدی/چه‌ها تا پیش‌ات آید زین نصیحت ناشنیدن‌ها
پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر/خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدن‌ها
کنون در من اگر بیند به خواری و غضب بیند/کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدن‌ها
تغافل‌های او در بزم غیرم کشته بود امشب/نبودش سوی من هاتف گر آن دزدیده دیدن‌ها
هاتف اصفهانی

 


تعداد بازدید :  169