پیمان مقدم روزنامه نگار
1- آخرینبار که دیدمش برای خداحافظی بود. گفتم که از روزنامه میروم و از مطبوعات. گفتم که بیروحیه و بیانگیزهتر از آن هستم که بمانم. با طنین خاص و فراموش نشدنی صدایش گفت که زود است برای ناامید شدن؛ حیف است که از تلاش دست بکشیم. بله زود بود برای دست کشیدن از این دنیا خانم لالمی! هرچه قدر که روزنامهها مرده باشند، هر قدر روزنامهنگاری مستقل و حرفهای در کما باشد و هرچه قدر تنفس در این شهر سخت باشد. حیف از شما بود با آنهمه انگیزه و استعداد و انرژی...
2- اولین بار سالها قبل اسمش را در یکی از روزنامهها پای گزارشی خوانده بودم. روایتی از زنان سرپرست خانهوار بود و سخت جانیشان. از شیوه نگارش و شکافتن ماجرا لذت برده بودم. اینکه همکاری چنین بامسئولیت و دقیق پای کار باشد و پابهپای سوژهاش به دل معرکه رفته باشد. روزنامهنگاری در هر روزگاری الگو لازم دارد؛ نمونه، نشانه و خانم لالمی در عصر روزمرگی حرفه ما یک نشانه و راهنما بود. حیف از همه چیزهایی که میشد برای نسلهای بعد به یادگار بگذارد...
3- نمیدانم چندمین بار بود که در «شهروند» دیدمش. همکار شدیم و با یک بغل پیشنهاد و راهکار و خلاقیت آمد که «کار» کند. پیشنهادهایش دست اول بود و گزارشهایش کامل و جامع. هروقت او دست پر میآمد فردایش تیتر یک «شهروند» در فضای مجازی دستبهدست میگشت. گزارش جالب «شهروند» به قلم شیده لالمی...
4- یک باری بود که به شوخی گفتم صدای شما خاص و شنیدنی است؛ کاش مجری خبر یا گوینده رادیو میشدید. بعد از یکی از همان قهقهههای معروفش که پر از زندگی بود گفت زیاد به من گفتهاند اما آنجا مجبورم چیزی را بخوانم که برایم نوشتهاند؛ نمیارزد. راست میگفت! حیف از شیده لالمی بود که نچرخد و نبیند و روایت نکند...
5- گزارشی از او خواندم درباره سکوت روزنامهها در ماجرای اعتراضات سال 98. نمیدانم برای کجا تهیهاش کرده بود اما در شبکههای اجتماعی دستبهدست میگشت و انگار دل خیلیها را خنک کرده بود که بالاخره یکی از دل رخوت اهل قلم پیدا شده که هشدار بدهد این سکوت و خمودگی زیبنده ما نیست. ما برای هدف دیگری سر از این حرفه در آوردهایم. چند بار میخواستم تماس بگیرم و از او قدردانی کنم. نمیدانم چرا هر بار موکولش کردم به بار دیگری. البته که باورکردنی نبود که شاید این تماس آخرینبار باشد، آخرین مکالمه، آخرین همکلامی... چاره چیست؟ اصلا هیچ جوره آخرینبار به شما نمیآید خانم لالمی...