سرقت هشت میلیاردی از داخل بالشت و فریزر!
زن ثروتمند که چشمش از صندوق امانات بانک ترسیده بود طلا و ارزهایش را در خانه جاسازی کرد اما...
پس از دزدی صندوق امانات بانک ملی، ترسید. صندوق اماناتش در بانک را خالی کرد و تمام طلاهایش را در خانهاش جاساز کرد، اما هرگز فکرش را هم نمیکرد که بلافاصله مخفیگاه طلاهایش هدف سارقان قرار بگیرد. خانم مهندس، هشت میلیارد پول و طلا را در فریزر و لای بالشتی پنهان کرد. با این رازش در یک میهمانی خانوادگی لو رفت و سارقان به خانهاش حمله کردند. آنها طلاها را با خودشان بردند، ولی درگیریشان هنگام تقسیم اموال دزدی باعث شد تا آنها در تله پلیس گرفتار شوند.
ماجرا به دو هفته قبل برمیگردد. زمانیکه خانم مهندس طلاهایش را از صندوق امانات بانک برداشت و در خانهاش جاسازی کرد. او پس از انتشار خبر دزدی از بانک، چشمش ترسید و تصمیم گرفت پول، طلا و ارزهایش را از صندوق امانات بردارد و در خانهاش نگهداری کند. او اموالش را در خانه پنهان و این موضوع را در یک میهمانی خانوادگی فاش کرد. چندروز بعد وقتی از سفر برگشت، جای طلا و ارزها را در خانهاش خالی دید. این زن بلافاصله به پلیس مراجعه و شکایت خود را مطرح کرد.
ترس از صندوق امانات بانک
او درباره جزئیات این سرقت به ماموران گفت: «از چندروز پیش وقتی ماجرای سرقت صندوق امانات بانک را شنیدم، چشمم ترسید. حدود هشت میلیارد پول، طلا، ارز و کلی درهم داشتم. من مهندس عمران هستم. شوهرم هم تاجر است. خودم هم کار تجارت میکنم. برای همین دلار و درهم زیادی داشتیم. بعد از دزدی به صندوق اماناتم در بانک مراجعه کردم و تمام اموالم را برداشتم. آنها را در جاهایی جاساز کردم که به عقل جن هم نمیرسید.
بخشی از آنها را در فریزر خانهام گذاشتم و بخشی را هم لای بالشت در کمد نگه داشتم. دیگر خیالم راحت بود. حتی تصورش را هم نمیکردم که بازهم هدف سرقت قرار بگیرم. چندروز قبل در یک میهمانی خانوادگی که چند نفر از دوستان و آشناهایمان هم حضور داشتند، این ماجرا را تعریف کردم. ولی جای طلاها را لو ندادم. درست یکی دو روز بعد از میهمانی با شوهرم به سفر رفتیم. وقتی برگشتیم، خانه بههم ریخته بود. بهسرعت سراغ طلاها و پولها رفتم که جایشان خالی بود. دزدان حتی طلاهای داخل فریزر را هم پیدا کرده و برداشته بودند. برای همین حدس میزنم شاید کار آشنا باشد.»
دستگیری نخستین مجرم پرونده
با اعلام این شکایت بلافاصله موضوع در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت و تلاش در این خصوص آغاز شد. پیگیریها و تحقیقات درباره آشناهای شاکی همچنان ادامه داشت که این زن بار دیگر به دادسرا مراجعه کرد و به پلیس گفت: «امروز دختری با من تماس گرفت و سارق خانهام را لو داد. او گفت که این دزدی کار یکی از آشناهایمان است که اعتیاد به گل دارد.»
با این اظهارات، ماموران پلیس به سراغ این پسر جوان رفتند و او را دستگیر کردند. این پسر در بازجوییها به جرم خود اعتراف کرد و به پلیس گفت: «چندروز قبل در یک میهمانی این خانم گفت که در خانهاش طلا و پولهای زیادی را نگهداری میکند. میگفت آنها را جایی گذاشته که حتی به عقل جن هم نمیرسد. بلافاصله از همانجا به فکر سرقت افتادم. با دختر موردعلاقهام تماس گرفتم و موضوع را گفتم. او هم قبول کرد که با هم دست به سرقت بزنیم. قرار شد با همدستی یکی از دوستانم با هم به سرقت برویم. دختر موردعلاقهام گفت که در فروش طلاها کمکمان میکند.»
درگیری بر سر تقسیم سهم
این سارق حرفهای ادامه داد: «ولی مشکل ما این بود که نمیدانستیم طلاها دقیقا کجای خانه جاساز شده است. چندروز بعد وقتی شنیدم که فامیلمان با شوهرش به سفر رفتهاند به آنجا رفتیم. از آنجاییکه نمیدانستیم طلاها کجاست یک دستگاه فلزیاب تهیه کردیم. با دستگاه به آن خانه در شمال تهران رفتیم. خیلی وقت نداشتیم که آنجا بمانیم. صورتهایمان را هم پوشانده بودیم. با دستگاه فلزیاب خیلی زود جای طلاها را پیدا کردیم.
آن زن پول و طلاها را داخل بالشت در یکی از کمدهای اتاقخواب گذاشته بود. مقداری را هم داخل فریزر کنار گوشت و مرغها جاسازی کرده بود. همه را برداشتیم و رفتیم. من بخشی از طلاها را به دختر موردعلاقهام دادم تا با هم آنها را بفروشیم. ولی بعد از فروش بخشی از طلاها، او گفت که باید پول بیشتری به او بدهم. سر تقسیم سهم، دعوایمان شد. او هم گفت که مرا لو میدهد. چون پای خودش در این ماجرا گیر بود، اصلا فکرش را هم نمیکردم که چنین کاری کند. ولی او زنگ زد و به صاحبخانه گفت که این دزدی کار من است.»
با این اعترافات، ماموران پلیس به سراغ همدستان این متهم رفته و آنها را نیز دستگیر کردند. متهمان دیگر این پرونده نیز تحت بازجویی قرار گرفتند و به جرم خود اعتراف کردند. در حالحاضر نیز تحقیقات در خصوص این پرونده در دادسرای سرقت ادامه دارد.
//انتهای پیام
شما برق خوشحالی در نگاه آن کودک معصوم که رئیس جمهور یک دوچرخه به او هدیه کرد را دیدید یا نه؟ آنقدر از این لذت های معنوی هست و پولدارها از آن محرومند که خدا می داند. خدای نکرده یک حادثه ، یک زلزله ، یک تصادف می تواند چشمها را برای همیشه ببندد. تا چشمانتان باز است پولها و دلارها و سکه ها را از صندوق ها خارج کنید و برق های شادی را در چشم کودکان گرسنه این سرزمین ببینید.