شماره ۳۵۴ | ۱۳۹۳ شنبه ۲۵ مرداد
صفحه را ببند
پایان دوره گفت‌وگوهای یکطرفه

علی میرموسوی  عضو هیأت علمی دانشگاه  مفید قم

به نظر می‌رسد در شرایط کنونی، جامعه ما جزو جوامعی است که در موضوع گفت‌وگو و گفت‌وگوی انتقادی با ضعف فرهنگی روبه‌رو است. شاید در آغاز مناسب باشد تا تعریف روشنی از معنای گفت‌وگو ارایه دهیم. گفت‌وگو درواقع راهی است برای رسیدن به تفاهم و شیوه‌ای است برای دستیابی به حقیقت. وقتی ما در برابر پرسشی قرار می‌گیریم و در پاسخ خود یا دیگران به آن تردید می‌کنیم، با دیگران وارد فرآیند گفت‌وگو می‌شویم تا به پاسخ درست دست یابیم. بنابراین باور به خطاپذیری دانسته‌های خود یکی از پیش‌فرض‌های شکل‌گیری گفت‌وگو است. آدمی آنگاه به گفت‌وگو روی می‌آورد که اشتباه و نادرستی در یافته‌های خود را بپذیرد یا در پی نشان دادن درستی یا تقویت آن برای دیگران برآید. کارکرد دیگر گفت‌وگو نیز تفاهم، انتقال و اشتراک اندیشه‌ها و حالت‌های خود با دیگران است. در فرهنگ دینی و در آیات قرآنی هم اشارات زیادی داریم درباره این‌که تنها به نظرات خود بسنده نکنیم. در یکی از آیات قرآن خداوند مژده می‌دهد بر بندگانی که سخن را می‌شنوند و بعد انتخاب می‌کنند. این آیه دقیقا به مسأله گفت‌وگو اشاره دارد و این‌که هر کس باید نظرات دیگران را بشنود و با آنها تعامل کند تا بتواند تصمیم درست را بگیرد. پس می‌توان گفت در فرهنگ دینی، فرهنگ گفت‌وگو کاملا پذیرفته شده است. در فرهنگ ملی نیز موضوع گفت‌وگو پذیرفته شده و تأکید می‌شود که با روی گشاده دیدگاه‌های دیگر را بپذیرید. اما در تمام این سال‌ها موانعی وجود داشته که باعث شده فرهنگ گفت‌وگو با موانعی روبه‌رو شود و آسیب ببیند.  
نخستین مانع، پیوند سیاست و قدرت با تفکر و پشتیبانی حکومت از نوع خاصی اندیشه است. حکومت به پشتوانه زور و قدرتی که دارد اگر با اندیشه‌ای پیوند یابد، با پشتیبانی از آن و سرکوب مخالفانش یکی از مهم‌ترین موانع گفت‌وگو است. برای این‌که این موضوع حل شود باید دولت و قدرت سیاسی از یک اندیشه خاص به شکل نابرابر حمایت نکند. وقتی زور در اختیار گروهی باشد اجازه داده نمی‌شود تا عقاید مخالف بروز پیدا کند و به نظر دیگران اهمیت داده شود. وقتی پلیس افکار ایجاد و در عقاید مردم تفحص شود، این امکان ایجاد نمی‌شود که افراد با آزادی دیدگاه‌های خودشان را بیان کنند.  
دومین مانع بر سر راه گفت‌وگو مطلق‌انگاری است. مطلق‌انگاری یک ویژگی روانشناختی در افراد است. ویلیام جیمز معتقد است اگر فردی ادعای این را داشته باشد که دستیابی به حقیقت امکان‌پذیر است و هنگام دستیابی به آن می‌توان از آن باخبر شد درواقع این فرد دچار مطلق‌انگاری شده است. این ویژگی بیشتر حاصل آن است که وقتی فرد به نتیجه‌ای دست یافت، احساس کند به حقیقت رسیده و خود را برحق بداند. در برابر نگرش دیگری وجود دارد که هر چند دستیابی به حقیقت را امکان‌پذیر می‌داند ولی به آن اطمینان ندارد، به این بیان که مطمئن نیست آن چه به آن دست یافته، عین حقیقت است. این نگرش زمینه را برای توجه به اندیشه‌های دیگران فراهم و در نتیجه گفت‌وگو را ممکن می‌سازد. سومین مانع بر سر راه گسترش گفت‌وگو؛ انحصارگرایی است.  انحصارگرایی به این معناست که فرد ادعای تملک حقیقت را داشته باشد؛ یعنی به این باور برسد اندیشه درست آن چیزی است که او به آن فکر میکند. این انحصارگرایی باعث می‌شود تا عده‌ای خاص، دستیابی به حقیقت را از آن خود بدانند و دیگران را از آن محروم کنند.
گفت‌وگو در شرایطی رخ می‌دهد که کسانی با نشستن در برج عاج ادعای تملک انحصاری حقیقت را نداشته باشند. چنین کسانی در برابر افکار و اندیشه‌های دیگر سعه‌صدر ندارند و درنتیجه انتظار دارند دیگران از آنان پیروی کنند، درحالی‌که یکی از شرایط گفت‌وگو رواداری است به این معنا که نظر مخالفان هم شنیده شود و درباره آن تفکر صورت گیرد.  
چهارمین مانع هم به موضوع مرزبندی اندیشه‌ها برمی‌گردد.  گفت‌وگو در شرایطی که اندیشه مرزبندی شود، اتفاق نمی‌افتد.  مرزبندی اندیشه به غربی و شرقی، سکولار و... خطر بسته شدن باب گفت‌وگو را در پی دارد. همچنان‌که وقتی تفکرات را جنسیتی می‌کنیم و از تفکر زنانه و مردانه حرف می‌زنیم به صورت ناخودآگاه امکان گفت‌وگو را محدود می‌کنیم. گفت‌وگو درحالی شکل می‌گیرد که با این مرزبندی‌ها به متهم کردن افراد نینجامد و آنان را از عرصه گفت و شنود خارج نکند.  

در جهان کنونی در پی گسترش روحیه استدلال‌گرایی نمی‌توان تفکر را به دیگران دیکته کرد. در چنین شرایطی اندیشه‌ها اعتبار خود را از استدلال می‌گیرند، از این رو دوره گفت‌وگوی یک طرفه به پایان رسیده است. استدلالی که از طریق گفت‌وگو انجام می‌شود مبنای پذیرش یک عقیده است. ما اگر بر این اصل پایبند باشیم می‌توانیم فرهنگ گفت‌وگو را گسترش دهیم. فرهنگ حاکم بر جامعه ما به جای استقبال از اندیشه‌های جدید بیشتر در پی حذف و تخطئه آنها است. این موضوع در ادبیات ما کاملا محسوس است. ما در ادبیات‌مان تعابیری که نشانگر فرهنگ گفت‌وگو باشد، نداریم و خیلی از حرف‌ها و نظرات‌مان را به صورت قاطع بیان می‌کنیم. این تخطئه کردن نه‌تنها در بخش‌های سنتی بلکه در فضای روشنفکری نیز وجود دارد. متاسفانه فضای روشنفکری نیز اقتدارگرایانه است و روشنفکران ما نیز تحمل عقیده مخالف را ندارند و به جای گفت‌وگو به برخوردهای تند و ناسزا گفتن به یکدیگر روی می‌آورند. بنابراین فرهنگ گفت‌وگو نه‌تنها در بخش‌های سنتی جامعه بلکه در بخش‌های مدرن آن نیز دچار مشکل است. زبان‌های نیش‌دار و کنایه‌هایی که افراد در حرف‌زدن و تعامل‌ها به طرف مقابل می‌زنند نشان می‌دهد که گفت‌وگو در کشور ما با مصائبی مواجه است و نتوانسته آنطور که باید در فرهنگ مردم نفوذ کند.

 


تعداد بازدید :  345