شماره ۹۰۴ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۵ مرداد
صفحه را ببند
من یک شهروند جهانی هستم

هیو اونز جنبشی را آغاز کرد که «شهروندان جهانی» را بسیج می‌کرد؛ افرادی که هویت خود را در درجه اول نه عضوی از یک ایالت، یک ملت یا یک قبیله، بلکه عضوی از نژاد انسان می‌دانند. در این سخنرانی پرشور و شخصی، بیشتر در این مورد خواهید آموخت که چگونه این درک جدید از جایگاه ما در جهان، مردم را تشویق می‌کند که در مبارزه با فقر شدید، تغییرات آب‌وهوایی، نابرابری جنسیتی و ... فعالیت کنند. اونز می‌گوید: «اینها درنهایت مشکلات جهانی هستند و تنها در صورتی حل خواهند شد که شهروندان جهانی خواستار راه‌حل‌های جهانی از رهبران‌شان باشند.»
... می‌خواهم شما را به یک زن شگفت‌انگیز معرفی کنم. نام او داوینیا است. داوینیا در جامائیکا متولد شد، در ۱۸سالگی به ایالات متحده مهاجرت کرد و اکنون در حومه واشنگتن زندگی می‌کند. او یک کارمند سیاسی پرقدرت نیست، لابی‌گر هم نیست. احتمالا به شما می‌گوید که یک فرد کاملا عادی است. ولی او قابل‌توجه‌ترین تأثیر را دارد. چیزی که در مورد داوینیا باورکردنی نیست، این است که او حاضر است هر هفته زمانی را روی افرادی غیراز خودش تمرکز کند: افرادی که در همسایگی او، در ایالتش، حتی در کشورش نیستند. افرادی که احتمالا هیچ‌وقت نمی‌بیند.
تاثیرگذاری داوینیا چند‌سال پیش شروع شد، زمانی که از همه دوستانش در فیس‌بوک درخواست کمک کرد و از آنها خواست که سکه‌های خود را اهدا کنند تا او بتواند هزینه آموزش دختران را تأمین کند. او انتظار جواب قابل‌ملاحظه‌ای را نداشت، ولی ۷۰۰‌هزار سکه جمع‌آوری شد. او اکنون بیش از ۱۲۰دختر را به مدرسه فرستاده است. وقتی هفته گذشته صحبت کردیم، گفت در بانک محلی کمی بدنام شده است. او هر بار با یک سبد خرید پر از سکه به آن‌جا می‌رود.
حالا، داوینیا تنها نیست. اصلا تنها نیست. او عضوی از یک جنبش درحال رشد است و نامی برای افرادی مانند داوینیا وجود دارد:   شهروندان جهانی، یک شهروند جهانی، کسی است که هویت خود را در درجه اول نه به‌عنوان عضوی از یک ایالت، یک قبیله یا یک ملت بلکه به‌عنوان عضوی از نژاد انسان معرفی می‌کند و کسی که آماده است براساس این باور عمل کند تا بر بزرگترین مشکلات جهان ما غلبه کند. تمرکز کار ما روی یافتن، حمایت کردن و فعال کردن شهروندان جهانی است. آنها در هر کشوری و در میان همه جمعیت‌ها وجود دارند.
امروز می‌خواهم برای شما توضیح دهم که چرا آینده جهان وابسته به شهروندان جهانی است. من متقاعد شده‌ام که اگر شهروندان جهانی بیشتری در جهان فعال باشند، تمام چالش‌های مهمی که با آنها روبه‌رو هستیم، مثل فقر، تغییرات آب‌وهوا، نابرابری جنسیتی و... قابل‌حل می‌شوند. اینها درنهایت مشکلات جهانی هستند و تنها درصورتی حل می‌شوند که شهروندان جهانی خواستار راه‌حل‌های جهانی از رهبران‌شان باشند. حالا، واکنش فوری برخی افراد به این ایده این است که کمی آرمان‌گرایانه یا حتی تهدید‌آمیز است. بنابراین می‌خواهم بخشی از داستان خودم را برای شما بگویم، این‌که چگونه به این‌جا رسیدم، چگونه با داوینیا ارتباط برقرار کردم و امیدوارم با شما ارتباط برقرار کنم.
من در ملبورن استرالیا بزرگ شدم و از آن بچه‌های واقعا آزاردهنده بودم که هیچ وقت، هرگز از پرسیدن «چرا؟» دست‌برنمی‌دارند. ممکن است شما هم یکی از آنها بوده باشید. من از مادرم آزاردهنده‌ترین سوال‌ها را می‌پرسیدم. از او سوالاتی مثل «مامان، چرا من نمی‌توانم تمام روز این لباس را بپوشم و با عروسک‌ها بازی کنم؟» «چرا با اون سیب‌زمینی سرخ‌کرده می‌خواین؟» «میگو چیه؟ و چرا ما باید آنها را روی باربی (باربیکیو) بندازیم؟»
«و مامان، این مدل مو، چرا؟»
فکر کنم بدترین مدل مو بود. هنوز هم افتضاحه!
به‌عنوان بچه‌ای که می‌پرسید «چرا؟»، من فکر کردم که می‌توانستم جهان را عوض کنم و غیرممکن بود که خودم را جور دیگری متقاعد کنم. وقتی که ۱۲ساله شدم و اولین‌سال دبیرستان بودم، شروع کردم به جمع‌آوری پول برای جوامعی در کشورهای درحال توسعه. ما یک گروه از بچه‌های واقعا مشتاق بودیم و بیشتر از هر مدرسه‌ای در استرالیا پول جمع می‌کردیم. همچنین من این شانس را داشتم که به فیلیپین بروم و بیشتر یاد بگیرم.‌ سال ۱۹۹۸ بود. ما را به یک محله زاغه‌نشین در حومه مانیل بردند. آن‌جا بود که من با سانی بوی آشنا شدم. او به معنای واقعی کلمه در توده‌ای از زباله زندگی می‌کرد. آن را «کوه دودی» می‌نامیدند. ولی گول اسم افسانه‌ای آن را نخورید، چون چیزی جز محل دفن زباله‌های فاسد نبود که بچه‌هایی مثل سانی بوی ساعت‌ها هر روز آن را جست‌وجو می‌کردند تا چیزی پیدا کنند، هر چیز باارزشی.
آن شب با سانی بوی و خانواده‌اش، زندگی من را برای همیشه تغییر داد، چون وقتی زمان خوابیدن رسید، به سادگی روی یک سطح بتنی به اندازه نصف اتاق خواب من دراز کشیدیم من، سانی بوی و بقیه خانواده او. هفت نفر از ما در یک صف همراه با بوی زباله و سوسک‌هایی که در اطراف ما راه می‌رفتند. من حتی یک لحظه هم نخوابیدم، ولی دراز کشیده بودم و با خودم فکر می‌کردم، «چرا باید کسی مجبور باشد این چنین زندگی کند وقتی من خیلی زیاد دارم؟ چرا باید توانایی سانی بوی برای زندگی مثل رویاهایش به وسیله محلی که به دنیا آمده، تعیین شود؟» من متوجه نمی‌شدم و باید جواب آن را می‌فهمیدم.
بعد از آن فهمیدم فقری که در فیلیپین دیدم، نتیجه تصمیمات گرفته شده و نشده توسط انسان‌ها به وسیله سلسله‌ای از قدرت‌های استعماری و دولت‌های فاسد بوده است که هر چیزی داشتند، به جز علاقه قلبی به سانی بوی. البته آنها کوه دودی را درست نکردند، ولی ممکن هم است که این کار را کرده باشند. اگر ما بخواهیم به بچه‌هایی مثل سانی بوی کمک کنیم، این کار فقط با فرستادن چند دلار به او یا تلاش برای پاکسازی زباله‌هایی که در آنها زندگی می‌کند، انجام نمی‌شود، چرا که مشکل اصلی جای دیگری نهفته است. در سال‌های بعد وقتی من روی پروژه‌های توسعه جامعه کار می‌کردم تا به ساختن مدرسه‌ها، آموزش معلمان و مقابله با اچ‌آی‌وی و ایدز کمک کنم، متوجه شدم توسعه جامعه باید توسط خود جوامع هدایت شود و با این‌که خیریه هم لازم است، اما کافی نیست. ما باید با این چالش‌ها در سطح جهانی و به روش نظام‌مند مقابله کنیم. بهترین کاری که من می‌توانم انجام دهم این است که گروه بزرگی از شهروندان را در خانه بسیج کنم تا اصرار کنند که رهبران‌مان در تغییر نظام‌مند مشارکت داشته باشند.
به همین دلیل، چند‌سال بعد، به گروهی از دوستانم در دانشکده پیوستم تا کمپین «به تاریخ پیوستن فقر» را به استرالیا بیاورم. ما رویای برگزاری کنسرتی را در سر داشتیم که همزمان با کشورهای جی‌۲۰ با هنرمندان محلی استرالیایی برگزار شود و ناگهان در یک روز ما تماس‌هایی از بونو، اج و پرل جم دریافت کردیم که همگی با اجرا در کنسرت ما موافقت کرده بودند. همان‌طور که می‌بینید، من در آن روز کمی هیجان‌زده شده بودم. اما تعجب کردیم که دولت استرالیا، صدای ما را شنید و موافقت کرد که سرمایه‌گذاری در سلامت و توسعه جهانی را دوبرابر کند، یعنی ۶/۲‌میلیارد دلار بیشتر. مثل یک تأیید اعتبار باورنکردنی بود. با جمع‌کردن شهروندان کنار هم، ما کمک کردیم دولت‌مان متقاعد شود یک کار غیرقابل تصور را انجام دهد و کیلومترها دورتر از مرزهایمان، برای درست کردن مشکل اقدام کردیم.
ولی نکته این‌جاست: این کار ادامه پیدا نکرد. تغییری در دولت صورت گرفت و 6‌سال بعد، تمام آن پول ناپدید شد. چه چیزی یاد گرفتیم؟ ما یاد گرفتیم که با یک گل بهار نمی‌شود. ما به یک حرکت پایدار نیاز داشتیم، نه حرکتی که نسبت به تغییر حالات یک سیاستمدار یا نشانه‌ای از رکود اقتصادی حساس باشد و این باید در هر جایی اتفاق می‌افتاد؛ در غیراین صورت، هر دولتی سازوکار خودش را برای بهانه آوردن داشت که احتمالا نمی‌تواند بار یک اقدام جهانی را به تنهایی تحمل کند.
و این چیزی بود که در پیش گرفتیم. وقتی با این چالش مواجه شدیم، از خودمان پرسیدیم، چگونه فشار کافی را به‌دست بیاوریم و ارتشی به میزان کافی گسترده بسازیم تا در این نبردها در بلندمدت پیروز شویم؟ ما فقط می‌توانستیم به یک راه فکر کنیم. ما باید به‌گونه‌ای آن شور و هیجان کوتاه‌مدت افراد مشارکت‌کننده در کمپین «به تاریخ پیوستن فقر» را به اشتیاق بلندمدت تبدیل می‌کردیم. این باید به بخشی از هویت آنها تبدیل می‌شد. بنابراین در‌ سال ۲۰۱۲، ما سازمانی را تأسیس کردیم که هدف آن دقیقا همین بود و فقط یک نام برای آن وجود داشت: شهروند جهانی. ولی این موضوع در مورد فقط یک سازمان نیست، در مورد شهروندانی است که اقدام می‌کنند و داده‌های تحقیقاتی که به ما می‌گویند از کل جمعیتی که به مشکلات جهانی اهمیت می‌دهند، تنها ۱۸‌درصد کاری برای آن انجام داده‌اند. موضوع این نیست که مردم نمی‌خواهند اقدام کنند، این است که اغلب نمی‌دانند چگونه باید اقدام کنند، یا باور دارند که اقدام‌های آنها هیچ اثری نخواهد داشت. بنابراین ما باید به گونه‌ای میلیون‌ها شهروند را در ده‌ها کشور جذب و فعال می‌کردیم تا به رهبران‌شان برای سخاوتمندانه رفتارکردن، فشار بیاورند.
 با انجام‌دادن این کار، یک چیز واقعا هیجان‌انگیز کشف کردیم، وقتی شما شهروندی جهانی را ماموریت خود تعیین می‌کنید، ناگهان متحدان فوق‌العاده‌ای پیدا می‌کنید. ببینید، فقر شدید تنها مسأله اساسی جهانی نیست. تغییرات آب‌وهوایی نیز همین‌طور است، حقوق بشر، برابری جنسیتی، حتی جنگ. ما خودمان را شانه‌به‌شانه افرادی یافتیم که به هدف قرار دادن تمام این مسائل مرتبط، اهمیت می‌دادند.
ولی درواقع چگونه اقدام به جذب و تشویق این شهروندان جهانی کردیم؟ خب، ما از زبان جهانی استفاده کردیم: موسیقی. ما جشنواره شهروند جهانی را در قلب نیویورک و در پارک مرکزی این شهر شروع و برخی از بزرگترین هنرمندان جهان را متقاعد کردیم که در آن مشارکت کنند. ما مطمئن شدیم که این جشنواره‌ها با مجمع عمومی سازمان ملل همزمان شوند، تا رهبران کشورها که باید صدای ما را می‌شنیدند، نتوانند آن را نادیده بگیرند.
ولی یک تغییر وجود داشت: شما نمی‌توانستید یک بلیت بخرید. باید آن را به‌دست می‌آوردید. شما باید از طرف یک جنبش جهانی اقدام می‌کردید و تنها وقتی این کار را انجام دادید، امتیاز کافی برای واجد شرایط بودن به‌دست می‌آوردید. فعالیت، پول در گردش ما است. من علاقه‌ای به شهروندی به‌عنوان چیزی فقط با حس خوب نداشتم. برای من، شهروندی به این معناست که باید عمل کنید و این چیزی بود که ما می‌خواستیم و به‌طور شگفت‌آوری جواب داد. ‌سال گذشته بیش از ۱۵۵‌هزار شهروند فقط در نیویورک امتیاز کافی برای واجد شرایط بودن را به‌دست آوردند. در سطح جهانی، ما حالا شهروندانی از بیش از ۱۵۰ کشور داریم که ثبت‌نام کرده‌اند. در‌سال گذشته، ما در هر هفته از تمام‌سال بیش از ۱۵۰‌هزار عضو جدید را ثبت‌نام کردیم.
ببینید، ما نباید شهروندان جهانی را از هیچ درست کنیم. ما همین حالا همه جا هستیم. فقط باید سازمان‌دهی شویم و انگیزه کافی را برای شروع عمل کردن پیدا کنیم. این جایی است که من فکر می‌کنم می‌توانیم از داوینیا چیزهای زیادی یاد بگیریم، کسی که در‌سال ۲۰۱۲ فعالیت به‌عنوان یک شهروند جهانی را آغاز کرد. این کاری است که او انجام داد. او موشک به هوا پرتاب نکرد! او شروع به نوشتن نامه و فرستادن ایمیل به دفتر سیاست‌مداران کرد. او داوطلبانه وقت خود را به جامعه محلی خود اختصاص داد. در همین زمان بود که او در رسانه‌های اجتماعی فعال شد و شروع به جمع‌آوری سکه کرد. سکه‌های زیاد. شاید برای بسیاری از شما منطقی نباشد. این کار چه دستاوردی دارد؟ خب، دستاوردهای زیادی داشت، چون او تنها نبود. فعالیت‌های او در کنار ۱۴۲‌هزار شهروند دیگر، موجب شد دولت ایالات متحده سرمایه‌گذاری خود را در مشارکت جهانی برای آموزش دو برابر کند. ببینید، وقتی هزاران شهروند جهانی از یکدیگر الهام می‌گیرند، دیدن توان جمعی آنها شگفت‌انگیز است. شهروندان جهانی مانند داوینیا به متقاعد کردن بانک جهانی برای افزایش سرمایه‌گذاری در زمینه آب و بهداشت کمک کردند. این‌جا رئیس بانک جهانی، جیم کیم اختصاص 15‌میلیارد دلار را بر روی صحنه در رویداد شهروند جهانی اعلام می‌کند و نخست‌وزیر مودی از هند، تعهد خود را به ساخت یک توالت برای همه خانه‌ها و مدرسه‌ها در هند تا‌ سال ۲۰۱۹ اعلام کرد. شهروندان جهانی توسط استفان کولبرت، مجری برنامه‌های شبانه تشویق شدند تا یک جنبش توییتری را در نروژ به راه بیندازند. ارنا سلبرگ، نخست‌وزیر این کشور، پیام را دریافت کرد و متعهد شد سرمایه‌گذاری را در زمینه آموزش دختران دوبرابر کند. شهروندان جهانی به همراه روتارین‌ها، از دولت‌های کانادا، بریتانیا و استرالیا خواستند سرمایه‌گذاری خود را در ریشه‌کنی فلج‌اطفال افزایش دهند. آنها گرد هم آمدند و ۶۶۵‌میلیون دلار به این کار اختصاص دادند.
ولی با وجود این حرکت، ما با چالش‌های بزرگی نیز روبه‌رو هستیم. ببینید، ممکن است با خود فکر کنید، چگونه ممکن است بتوانیم رهبران جهان را راضی کنیم که تمرکز خود را بر مشکلات جهانی حفظ کنند؟ در واقع، سیاست‌مدار قدرتمند آمریکایی، تیپ اونیل زمانی گفت: «تمام سیاست‌ها محلی هستند.» این چیزی است که همیشه موجب انتخاب شدن سیاست‌مداران می‌شود:   جست‌وجو، به‌دست آوردن و حفظ قدرت از طریق دنبال‌کردن منافع محلی یا در بهترین حالت منافع ملی.
من این را برای نخستین بار زمانی که ۲۱ ساله بودم، تجربه کردم. من جلسه‌ای با وزیر خارجه وقت استرالیا داشتم که نمی‌توانم اسم او را بگویم (الکساندر داونر).
و در پشت درهای بسته، من اشتیاق خود را به پایان دادن به فقر شدید با او در میان گذاشتم. من گفتم: «جناب وزیر، استرالیا یک فرصت تاریخی دارد تا به دستیابی به اهداف توسعه این هزاره کمک کند. ما می‌توانیم این کار را انجام دهیم.» و او توقف کرد، با نگاهی سرد و چشمانی بی‌اعتنا به من نگاه کرد و گفت: «هه! هیچ‌کس اهمیتی به کمک‌های خارجی نمی‌دهد.» البته او از اصطلاح دیگری استفاده کرد! او ادامه داد. گفت ما اول باید حواس‌مان به حیاط خلوت خودمان باشد.
به‌نظر من این یک باور تاریخ‌گذشته یا حتی خطرناک است یا به قول پدربزرگم مزخرف محض است. تنگ‌نظران این دوگانگی کاذب را مطرح می‌کنند، چون فقرا را در یک کشور در مقابل فقرا در کشوری دیگر قرار می‌دهند. وانمود می‌کنند که ما می‌توانیم ملت خودمان را از ملت‌های دیگر جدا کنیم. 


تعداد بازدید :  340