| حامد صمدیتبار| کارشناس رسانه|
انتشار تصویر مردگان در رسانههای گروهی، مناقشهای تمامنشدنی را شکل داده و طرفین مختلفی دارد. در سالهای اخیر و با همهگیرشدن استفاده از تصاویر سلفی علاوه بر تغییر برخی معیارهای زیباییشناسی در دنیای تصویر دیجیتال، «من» به بازیگر اصلی شبکههای اجتماعی در معرکههای مختلف بدل شده است که در میانشان گاه از دست حیوانات شکارچی میگریزد، گاهی درحال افتادن از بلندی است و به کرات با مردگان همنشین میشود. قضاوت درخصوص اینکه چرا و با چنین شتاب فزایندهای میدانداری «من» درحال گسترش است، موضوع این نوشته کوتاه نیست. بحث، درخصوص رعایت حریم خصوصی در تصاویری است که سوژه مرده است و زبانی برای اعتراض یا نفسی برای استفاده ندارد.
مرگ همراهان مختلفی دارد. این واقعیتی است که سلبریتیها، صاحبان شهرت و ثروت را نیز در پای عدم قربانی میکند. قربانیانی که همیشه مراسم تشییع و خاکسپاریشان آداب دیگرگونی پیدا میکند. عکاسی از چهرهها، صاحبان عزا و حتی خود میت (با همین تعبیر و همین قدر نزدیک به سوژه) تلفنهمراه و باتریهای دوم و سوم را به حاضران در مراسم بدل ساخته. هراس از دست رفتن لحظات جای اندوه و تفکر به عاقبت کار و انجام حیات را گرفته و گروهی را نیز به هنرمندان ناشناس و ناخواندهای بدل کرده که از چهرهها و افراد مشهور عکس میگیرند و در عطش انتشار سریع، چارهای جز عکاسی از جسد متوفی ندارند.
تصویر هنرمندی صاحبنام در کنار صورت استخوانی، چشمهای گودافتاده و سیمای محتضرانه مردی سالخورده منتشر میشود. مرد هنرمند محبوب کودکان است و عکس سلفی بر حضورش در کنار مردهای دلالت دارد و متنهای همراه تصویر میگویند که پدرش است. مرد به سنگدلی و خودخواهی متهم است و سرعت انتشار مطالبی با این محتوا بیشتر و بیشتر میشود و هنرمند بهناچار عکس را به دورهای منتسب میکند که پدرش در قید حیات بوده و نفس در کام میکشیده است. ساکنان شبکههای اجتماعی در تقبیح عملش داد سخن میدهند و او را بیاخلاق میدانند. در گریز از بیاخلاقی، نویسندگان و منتشرکنندگان این عکس که حالا به عمد یا به سهو توضیح مرد هنرمند را نادیده میگیرند، خود در دام بیاخلاقی اسیر میشوند. چرخهای که منقطع نمیشود و در جدال بر سر سلفی با مردگان فحاشی و بیاخلاقی جای همهچیز را میگیرند.
سالها دور از کشورش آواز خوانده ولی دوست دارد در جایی بمیرد که وطنش است. در سایه روشن خبرها میآید و در گوشهای دنج از ایران زندگیاش را پی میگیرد. دیگر نمیخواند، اما صدایش در حنجرهها و نسلهای مختلف تکرار میشود و ناگهان مرگ فرامیرسد. لشکر سوگواران موبایل به دست راهی معرکه میشوند. بلافاصله در میان تصاویر ریز و درشت چهرههای حاضر در مراسم و... عکسهایی از صورتش پیچیده در لباس عدم منتشر میشود. سرعت تکثیر عکسها خارقالعاده است. در برخی از عکسها صورتش نورانی است و لبخند رستگاران را به چهره دارد و در بعضی دیگر عبوس و اندوهگین است. با ولع سیریناپذیری عکسها دیده میشوند و از پس چند روز خانوادهاش به انتشار تصاویر جسدش اعتراض میکند. هر روز این واقعه تکرار میشود. در خلال جستوجوها برای یافتن عکسی از مردگان مشهور در حالت جانکندن از جهان یا افتاده در گوشهای از تصاویر سلفی لشکر سوگواران دوربین به دست، شتابمان برای نزدیکشدن به مردگان مشهور بیشتر و بیشتر میشود. شتاب حاکم بر شبکههای مجازی روحمان را تسخیر کرده و بازی بقا آغاز شده است. باید زنده ماند و در فضای مجازی به حیات ابدی رسید. مردم از پس شهرت هم برمیآیند و در انتشار چندباره این عکسها از شهرت مرده در حیات واقعی عبور میکنند. عکسها اگرچه کدرند و کادربندیها پیش آماتوری، ولی ذرهای از علاقهشان به دیدن تصاویر مردگان کم نمیشود. در دیدهشدنهای پیاپی، زیبایی حیات مردگان انکار میشود. عبور میکنند و خود را به جایش مینشانند. در این فضای خشن و بیرحم آنچه تکرار میشود مضحکه این سوال است که در انتشار تصویر مردگان، آیا حریم شخصی او را نقض میکنیم؟