دختر عزیزم... از تو میخواهم روزی که میبینی من پیر شدهام، صبور باشی و بیشتر از آن درک کنی که من در چه دورهای هستم. اگر وقتی صحبت میکنیم من یک چیز را هزار بار تکرار میکنم با گفتن: «اینو یک دقیقه پیش گفتی...» حرفم را قطع نکن. لطفاً فقط گوش کن. سعی کن کودکیات را به یاد بیاوری که من هر شب و هر شب یک داستان را برایت میخواندم تا بخوابی.
هنگامی که من نمیخواهم حمام بروم عصبانی نشو و من را خجالت زده نکن. سعی کن به یاد بیاوری وقتی یک دختر کوچک بودی و مجبور بودم دنبال تو بدوم، وقتی برای رفتن به حمام بهانه میآوردی.
وقتی میبینی من چقدر با تکنولوژی جدید ناآشنا هستم، به من زمان بده یاد بگیرم و طوری نگاه نکن که... و به یاد بیاور من چه صبورانه به تو همه چیز را آموختم، مثل غذاخوردن مناسب، لباس پوشیدن، شانه زدن موهایت و رویارویی با مسائل روزمره...
روزی که میبینی من پیر شدهام، از تو میخواهم صبور باشی و مرا درک کنی...
وقتی گاهی یادم میرود که در مورد چه چیزی صحبت میکردیم، به من فرصت بده به یاد آورم و اگر نتوانستم بد اخلاق، بی حوصله و گستاخ نشو. فقط با تمام قلبت بدان که مهمترین چیز برای من، بودن با توست.
و هنگامی که پاهای پیر و خستهام به من اجازه نمیدهند پا به پای تو بیایم، دستت را به من بده، همانطوری که وقتی کوچک بودی تازه میخواستی راه بروی. هنگامی که آن روزها آمدند، ناراحت نباش... فقط با من باش و مرا در آخرین روزهای زندگیام باعشق درک کن. من قدردان و سپاسگزار تو خواهم بود به خاطر هدیه زمان و لذتی که باهم سهیم میشویم. با لبخند و عشقی که من همیشه نثار تو کردهام. من فقط میخواهم بگویم... دوستت دارم دختر عزیزم...