سپهر دادجویتوکلی روزنامهنگار
یونسکو میگوید، آموزش رسانهای یک استراتژی است برای جبران نابرابری جریان انتقال اطلاعات از کشورهای شمال به کشورهای جنوب. درحقیقت این استراتژی به مخاطب منفعل کمک میکند که بهطور فعالانه به تحلیل و تفسیر پیام رسانهها بپردازد و بتواند بازخورد نشان دهد. داستان از چه قرار است. به زبان ساده کشورهایی وجود دارند که غالبا در نیمکره شمالی قرار دارند. اروپا، آمریکایشمالی و آسیای شمالشرقی. خب طبیعتا وقتی در مونیخ جوانی دست به جنایت میزند، طبیعی است که شما خبر را ابتدا از دویچهوله یا اشپیگل یا حتی سیانان بشنوید، اما چه میشود که کودتای استانبول را هم از سیانان ترک پیگیری میکنیم؟ یا انفجارهای کابل را فرانس 24 یا یورو نیوز مخابره میکنند؟
این همان نکتهای است که یونسکو سالهاست روی آن تمرکز کرده است. نهتنها یونسکو که خود مأخوذ از سرمایههای غربی است بلکه بسیاری از روشنفکران و مصلحین جهانی براین نابرابری تأکید کردهاند.
حالا جالب است بدانید همین تقسیمبندی سیاسی جنوب و شمال ماحصل کار آسوشیتدپرس، یونایتدپرس اینترنشنال، فرانسپرس و تاس است. البته این مفهوم و مفهوم کشورهای مرکز پیرامون مفاهیمی قدیمی هستند. این مرزبندی در ادبیات علمی منسوخ شده یا حداقل کمتر مورد استفاده قرار میگیرد اما نفس این پدیده جدای از دعوای واژگانی ما به قوت خود باقی است.
نفس این پدیده اما همان اتفاقی است که رابطه ما با بیبیسی فارسی را تنظیم میکند. یعنی همانقدر دور که نزدیک. همانقدر اطمینان که بیاطمینانی. این مصیبت مخاطب آموزش ندیده رسانه است. اینکه اولویتهای خانه ما در بیرون از خانه تعیین میشود. اگر باور کنیم که رسانههای قدرت این برجستهسازی را دارند- که چه بخواهیم چه نخواهیم باید بپذیریم- باید روزی بتوانیم تفسیرهای خود را برمبنای داشتههای بومی خود ارایه داده و حتی گامی جلوتر برویم و در قالب بازخورد از رسانه همان استفادهای را بکنیم که در طرف مقابل فرستنده میکند. با همین الگو من مخالفم که بگوییم مخاطب ایرانی باز هم بیآبرویی کرده و به صفحه فلانی حمله برده و... این حضور بهموقع و این واکنش ستودنی است اما باید صیقل داده شود. مخاطب ایرانی از خانم مجری گلایه میکند که چرا در نحوه پوششاش مخاطبان مسلمان- باورها، فرهنگ و ارزشهایشان- را لحاظ نکرده درحالی که جایگاه او یک جایگاه جهانی بوده است و به هرتقدیر خوب یا بد، در مقام یک شخصیت در نمایشی عمومی، باید بیشتر دقت میکرد. خب حالا شکل پیام باید تغییر کند یا محتوا و اصل آن؟
یک مثال ملموستر. دلتان غنج میرود وقتی تماشاگران در سانتیاگو برنابئو دستمالهای سفید خود را در اعتراض به داور مسابقه به اهتزار درمیآورند، اما مخاطب در ورزشگاه آزادی در هر واکنشی تحتنظر چشمان منتقدانی است که او را بیادب میخوانند و.... هر دو انتقاد میکنند و باید بپذیریم این انتقاد حق هر دوی آنهاست. شکل آن متفاوت است. آیا طرفداران یکی از بزرگترین باشگاههای فوتبال دنیا را با کدام استاندارد میتوان با تماشاگران خودی تطبیق داد؟
سواد رسانهای اینجا میگوید به جای مونولوگهایی که از کودکی و با آموزش مخزنی پائولوفریرهای با آن بزرگ شدهایم، باید تجربه کنیم و یاد بگیریم. صداوسیمای خوابآلود و روزنامههای هزار صنمدار اگر مدد کنند و مدرسههایی که بیشتر از جلو نظام میدهند تا همخوانیهای یار دبستانی، مخاطبانی آموزش داده خواهند شد که نهتنها بتوانند دستمال سفید به جای فحاشی بلند کنند بلکه بتوانند حرف خود را بلند داد بزنند.