سیلور استاین/ ترجمه علی مرادحسینی/ انتشارات ترفند
آثار سیلور استاین رده سنی نمیشناسند، مرزهای هر زبانی را طی میکنند و هیچ قشر و گروه و طبقهای نیست که نتواند با آن ارتباط برقرار کند. آنقدر ساده مینویسد و آنقدر پیچیدگیهای انسانی را به سادگی بیان میکند که تو حیرت میکنی در حال خواندن چه نوع جملاتی هستی؛ عامیانه یا فلسفی؟ آثار او به اکثر زبانهای دنیا ترجمه شدهاند و حالا هم انتشارات «ترفند» کتابی از او به چاپ رسانده با عنوان «به سنِ تو که بودم» با ترجمه علی مرادحسینی. تصویرگریها هم در این کتاب به همان سبک و سیاق آثار سیلور استاین صفحهآرایی شدهاند. متن انگلیسی کتاب هم در ادامه ترجمه آمده. ترجمه ترانهها هم بهخوبی انجام شده و مترجم از پس ترجمه ترانهها به شکل عامیانه و آنچه ما بهعنوان «ترانه» میشناسیم برآمده. سیلور استاین در این کتاب گاهی نکاتی ساده و شوخطبعانه را مطرح میکند مثل «سحرخیز»: «تو که پرندهای / سعی کن سحرخیزم باشی / تا که تو سفره غذات / کرمی چیزی داشته باشی /که تو پرندهای / سعی کن سحرخیزم باشی / اما اگه یه کرم بودی / بهتره دیر از خواب پاشی!» و گاهی هم ترانهای میسازد درباره فروشنده یک کلاه در شهر آدمهای بیسر؛ ترانهای که در همان بدو امر انواع و اقسام تفسیر را تداعی میکند. ابتدا از فروشندهای سخن میگوید که برای فروختن کلاه به شهر آدمهایی آمده که سر ندارند و بعد اشاره میکند به او که پیش از این در شهر آدمهایی که پا نداشتهاند، کفش میفروخته! گاهی هم نکتهای اجتماعی را مطرح میکند مثل «پیشگویی سنگین»: «چطور میشه حدس بزنیم/ یه پنجره بازه یا نه؟/ یه سنگِ گُنده از زمین ور میداریم/ به سمت شیشهش میزنیم/ صدا اومد؟ / نه، نیومد / پس باز بوده../ خب حالا سمت اون یکی / تق، شترق! / این نبوده»!