شماره ۱۰۴۱ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۲۸ دي
صفحه را ببند
کوچه اول

|  علی اکبر محمدخانی| چند وقت پیش یه موتور خریدم، ولی خودم موتورسواری بلد نیستم. برای همین خانومم همیشه می‌شینه پشت موتور، منو هم می‌ذاره توی خورجین، یه هندونه هم می‌ذاره اونورِ خورجین، می‌گذاردمون پشت موتور. هرچی هم بهش می‌گم، بذار ترکِت بشینم، می‌گه: می‌چسبی، خوشم نمیاد. هیچی یه روز که داشتیم، تو خیابون موتوربازی می‌کردیم، اینجوری باد می‌خورد توی صورتم، موهام تکون می‌خورد، خوشم می‌اومد؛ یهو نمی‌دونم چی شد یه آمبولانس آژیرکشون افتاد دنبالمون، که فلان‌فلان شده‌ها وایسید. خانومم تا اینو شنید، گازشو گرفت، مثل فشنگ بین ماشینا تک‌چرخ می‌زد و فرار می‌کردیم. منم توی خورجین همین‌جوری بالا می‌آوردم و می‌پاشیدم اینور و اونور. آخر سر هندونه نامرد خودشو پرت کرد بیرون، تعادل موتور به هم خورد، افتادیم زمین. آمبولانسه هم سریع اومد مارو گرفت، بعدم به ملت گفت بیاید، دوتا خانوم گرفتیم که با موتورسواری اخلاق جامعه‌رو فلان‌کردن. حالا هرچی من می‌گفتم، من خانوم نیستم، من مَردَم، ملت می‌خندیدن می‌‌گفتن یکی تو مردی، یکی آغامحمدخان قاجار. منم گفتم: اگه مردی به این چیزاس که باشه، من مَرد نیستم.


تعداد بازدید :  307