بهناز مقدسی| «ابوالفضل گیلانی» بخش زیادی از 62 سال زندگیاش را صرف نابینایان کرده است؛ از تولید کتابهای بریل گرفته تا راهاندازه مجله صوتی. او که در کودکی بیناییاش را از دست داد، برداشت متفاوتی از دنیای نابینان دارد و معتقد است که یک نابینا دنیا را تاریک و سیاه نمیبیند و به همان اندازه که یک فرد با کانال بیناییاش از دیدن تصاویر لذت میبرد، نابینایان هم با کانال شنوایی، بویایی و لامسه از دنیا و زیباییهایش لذت میبرند. گیلانی انتقاد شدیدی به کاربرد کلمه «روشندل» دارد و میگوید که این واژه توهین به یک نابینا است و این قشر را به دور از خطا یا اشتباه نمیبیند. او میگوید که معلوم نیست شعار «معلولیت محدودیت نیست» را چه کسی گفته؛ اما واقعیت این است که هر کسی که اساسا این جمله را ساخته، صرفا قصد داشته است تا قافیه کلماتش به هم بیاید که اگر غیر از این بود، او به عنوان یک نابینا میتوانست بدون هیچ محدودیتی به دنبال آرزوهایش برود. در این گفتوگو درباره نگرش او به دنیای پیرامونش و باورهای اشتباهی که در خصوص نابینایان وجود دارد، پرسیدم و پاسخهای متفاوتی شنیدم که در ادامه میخوانید.
آقای گیلانی عدهای از مردم تصور میکنند که نابینایی خیلی سخت است! اما شما یکی از کسانی هستید که این باور عمومی را قبول ندارید و معتقدید نابینایان هم به اندازه دیگران از دنیایشان لذت میبرند یا حتی میتوانند خطا کنند.
بله؛ راستش خیلی حرفها و باورهای غلط در رابطه با نابینایان میگویند؛ مثلا هر سال در همین روز جهانی نابینایان رسانهای مثل رادیو و تلویزیون شعار میدهد که «معلولیت محدودیت نیست»! خب اگر نیست، چرا یک نابینا نمیتواند رانندگی کند؟! یا هر روز روزنامهها را با خط عادی بخواند! اینها محدودیت است دیگر! شما الان دو دست دارید، وقتی گردنتان شروع به خارش میکند، ناخودآگاه یکی از دستانتان را بالا میبرید و گردنتان را میخارانید؛ ولی کسی که دست ندارد، مجبور است که از دوست یا اعضای خانوادهاش خواهش کند تا گردنش را بخاراند! بنابراین اینها محدودیت است؛ چرا این شعارها را جا میاندازند!
شما در رشته روانشناسی تحصیل کردهاید و سالها در بهزیستی فعالیت میکردید، فکر میکنید اساس این شعار از کجا میآید؟
از آنجا که یک عده انسان ناوارد کارشناس فلان قشر میشوند! مطمئنا این شعار هم نخستینبار از طرف کسی گفته شده است که نمیدانسته معلولیت چیست و وقتی پشت میزش نشسته، یک جملهای میگوید تا فقط قافیه کلماتش با هم جور باشد! میدانید شعار من چیست؟! «معلولین پل موفقیت مسئولین!» اساس آفرینش این است که انسانها دو دست و دو پا داشته باشند، قدرت بینایی و شنوایی داشته باشند، دستانشان 10 انگشت داشته باشد و غیره؛ بنابراین نبود هر کدام از اینها محدودیت میآورد؛ غیر از این است؟!
نابینایی برای شما یک اتفاق و حادثه بود یا مادرزادی نابینا به دنیا آمدید؟
ظاهرا دو، سه سال داشتم که یک بیماری عفونی میگیرم و آب بدنم خشک میشود. پزشک تصمیم میگیرد که من را عمل کند و به خاطر عدم رعایت مسائل بهداشتی به چشمانم آسیب میرسد و بیناییام را ازدست میدهم.
آخرین تصویرهایی که دیدهاید را به خاطر دارید؛ مثلا چهره پدر و مادرتان را یا همان بیمارستانی که در آن جراحی شدید؟
ببینید! این سوال را معمولا مردم هم از من میپرسند ولی طبیعتا یک نفر که از کودکی بیناییاش را از دست داده، چیزی به خاطرش نمیماند چون از آن زمان عادت میکند با کانال دیگری با اجتماع در تماس باشد؛ مثل حس بویایی و شنوایی که درواقع کانال دریافتی نابینایان هستند. بنابراین وقتی با این حسها دنیا را لمس کردهام، به خاطرآوردن چهره پدر و مادرم محال است.
آقای گیلانی یک باور عمومی درباره قویتربودن حس بویایی و شنوایی نابینایان وجود دارد؛ این موضوع درست است؟
هیچ «تر»ی وجود ندارد! انسانهایی که دچار معلولیت نیستند، یکسان آفریده میشوند و اینکه یک نفر اگر بینایی نداشته باشد، خداوند به جای آن حس شنواییاش را قویتر میکند، یک برداشت و باور کاملا اشتباه است! ما در دنیای افراط و تفریط زندگی میکنیم؛ از باورهای اشتباه بیرون بیاییم و واقعیت را قبول کنیم.
چه باورهای اشتباهی در مورد نابینایان وجود دارد؟
اینکه به نابینایان میگویند «روشندل»! این توهین است. مگر وقتی از کلمهای مثل راحت استفاده میکنیم، منفیاش نمیشود ناراحت؟! خب بینا هم متضادش میشود نابینا؛ چرا میگویند اینها روشندل هستند و با چشم دلشان میبینند و در تماس با خدا هستند! نخیر از این خبرها نیست، یک فرد نابینا هم میتواند همان خطاهایی را بکند که یک فرد بینا میکند! مثلا یک فرد بینا چون از کانال بینایی تصاویر را میبیند، ممکن است به جنس مخالفش متلک بگوید و یک نابینا چون از طریق کانال شنوایی با اطرافش در ارتباط است، ممکن است با شنیدن صدای جنس مخالفش به او متلک بیندازد (میخندد). بنابراین من به عنوان یک شهروند توقع دارم که واقعبین باشیم.
کاملا درست است، عدهای از مردم یا به نابینایان ترحم میکنند یا وقتی در جایی کنار یک نابینا قرار میگیرند، حس انساندوستیشان گل میکند و جوری رفتار میکنند که او متوجه تفاوت قایلشدن میشود؛ حسی که قطعا برای خیلی از نابینایان ناخوشایند است.
بگذارید برای جوابدادن به این سوال یک مثال بزنم؛ یک زوج نابینایی را میشناسم که چند وقت پیش به عنوان قاچاقچی از آنها استفاده میشد! یعنی آنها مواد مخدر را در بدنشان جاسازی میکردند و از مرز رد میشدند. فکر میکنید چرا؟! چون نگاه یک سرباز و مسئول مرزی هم به خاطر فرهنگ اشتباه و ترحمآمیزی که به این قشر وجود دارد، باعث میشود که وقتی به یک نابینا میرسند، بگویند: «این نابینا است گناه دارد، بگذار برود! بازدید بدنی نمیخواهد!»
یعنی اگر در مکان عمومی قرار بگیرید و به خاطر حس انساندوستی بخواهند کارتان را زودتر از دیگران راه بیندازند، به نظرتان برخورد اجتماعی درستی نیست؟
معلوم است که درست نیست! اتفاقا اوایل انقلاب برای سفر به خارج میخواستم ویزا بگیرم که به من گفتند باید بروی از نخستوزیری نامه بگیری تا پاسپورتت را بدون نوبت بدهیم و همان لحظه هم مرا بردند در اتاق نخستوزیر! من اعتراض کردم و گفتند مگر بد است که به شما احترام گذاشتیم و خارج از نوبت کارتان را راه میاندازیم!؟ گفتم بله که بد است؛ من الان اگر داخل این کیفم یک بمب بود، چه کار میکردید؟! میخواهم بگویم که از نابینایی هم میشود سوءاستفاده کرد!
البته این باورها تقصیر مردم نیست و نهادهای مسئول فرهنگسازی باید نسبت به مسائل و مصائب نابینایان آگاهی بدهند تا کمکم باورهای اشتباه در مورد نابینایان از بین برود؛ چه حرفها و باورهایی بیشتر ناراحتتان میکند؟
نیمه اول مهرماه در یکی از برنامههای صبحگاهی رادیویی، مجری برنامه از مردم درخواست کرد که به برنامه پیامک دهند و بگویند که چرا خدا را شکر میکنند. بعد هم مجری یک پیامکی که شنونده برنامه برایشان فرستاده بود را خواند که جملهاش این بود: « من خدا را وقتی شکر میکنم که روبهروی یک کور مینشینم و غذا میخورم.» این موضوع در جامعه بچههای نابینا خیلی بازتاب داشت و حتی زنگ زدند به رادیو تهران و اعتراض کردند. هرچند که بعد از این اعتراضات، مجری برنامه عذرخواهی کرد اما اینکه در یک رسانه ملی این لحن استفاده شود و مردم هم همان لحظه این برنامه را میشنوند، قطعا تاثیرش را روی اذهان عمومی میگذارد و با عذرخواهی خیلی چیزها درست نمیشود!
بیشترین کمبودی که بهعنوان یک شهروند برای قشر شما وجود دارد، چیست؟
ببینید ما و خانوادههای ما هیچوقت در مسائل مربوط به قشر خودمان دخالت داده نمیشویم! منظورم این است که مثلا یکجایی مثل بهزیستی میتواند در بخش نابینایان افرادی از خانواده بازنشستگان نابینا را استخدام کند. آنها به خاطر تماس با نابینایان درک بیشتری نسبت به مسائل و مشکلات این قشر دارند، اما متاسفانه این اتفاق نمیافتد. واقعیت هم این است که این مشکل من نیست، من آرد خودم را ریخته و الکم را آویختهام. الان پسر من شغل خودش را دارد و حتی کارمندان زیر دستش کار میکنند، اما خیلی از نابینایان را میشناسم که نیاز دارند به خانواده و فرزندانشان بیشتر توجه شود.
از من آبیتر کسی پیدا نمیشود
آقای گیلانی، شما ازدواج کردهاید، میخواهم بدانم همسرتان هم نابینا هستند یا نه؟
همسرم بینایی دارد.
چطوری با هم آشنا شدید و ازدواج کردید؟
ازدواج ما سنتی بود؛ یعنی خانوادهام برایم دختری انتخاب کردند و بعد هم چند جلسه خواستگاری رفتیم و وقتی با هم صحبت کردیم و وقتی او تواناییهای من را باور کرد، با هم ازدواج کردیم.
چند فرزند دارید؟
یک دختر و پسر دارم که هر دو ازدواج کردهاند و الان یک نوه دارم که دنیا را با او عوض نمیکنم.
شما رشته روانشناسی خواندهاید. برای حضورتان در کلاسها سنگاندازی نمیکردند؟ مثلا کسی اذیتتان کند یا حتی به درسخواندنتان اعتماد نداشته باشند.
راستش من عزم درسخواندن و ادامه تحصیل داشتم ولی همان موقع که به دانشگاه رفتم، مسئولان دانشگاه از من تعهد گرفتند که اگر بعد از 2 ترم نتوانستم در درسها موفق باشم، تغییر رشته بدهم، چون معتقد بودند روانشناسی رشته سختی است و مدام باید درس و کتاب بخوانی. من هم تعهد دادم اما بعد از گذشت 2 ترم خودشان متوجه شدند که از پس درسها برآمدهام.
کتابهای دانشگاهتان با خط بریل بود؟
نه.
پس چطور درس میخواندید؟
اول اینکه سرکلاس به درس گوش میدادم و بعد هم همکلاسیهایم خیلی دوستان خوبی بودند و برایم متن کتابها را روی نوار کاست ضبط میکردند. مثلا یک روز یادم است یکی از همکلاسیهایم درسی را خوانده بود وحدود 6،5نوار کاست شده بود و آمد همه آن را روی میزم گذاشت و گفت فلان درسها را برایت ضبط کردم.
هنوز هم با همکلاسیهایتان ارتباط دارید؟
بله؛ الان با 4، 3نفر از آنها هنوز در ارتباطم و رفتوآمد داریم. همدورهایهای من حدودا 35نفر بودند اما تعدادی از آنها در دوران جنگ شهید شدند یا عدهای بعد از اتمام درس به شهرستانهایشان برگشتند، برای همین الان از این تعداد چندنفری باقی ماندهایم که با هم رفتوآمد میکنیم. من هم مثل همه مردم با دوستانم به رستوران میرفتم، ورزش میکردم و حتی برای بازی استقلال و پرسپولیس به استادیوم میرفتم.
آقای گیلانی طرفدار آبی هستید یا قرمز؟
با اجازهتان از من استقلالیتر وآبیتر وجود ندارد. (میخندد)
نابینایان هم میخواهند روزنامه بخوانند
آقای گیلانی از کارهایتان هم بگویید. میدانم که شما یکی از فعالان فرهنگی برای نابینایان هستید و ایدههای زیادی را برای این قشر اجرایی کردید. مهمترین ایدههای شما برای جامعه نابینایان چه بود؟
سال 66 مسئول کتابخانه بریل شدم اما چندسال بعد یعنی سال 71 احساس کردم که نابینایان ساکن شمال تهران نباید برای کتابخواندن خودشان را به خیابان بهارستان برسانند و بهتر است یک مکان نزدیکتری را برای آنها درنظر بگیریم. بنابراین به کتابخانه حسینیه ارشاد رفتم و سعی کردم در آنجا یک بخش کتابخانه نابینایان ایجاد کنم که خوشبختانه این اتفاق افتاد. سال 75 هم احساس کردم که نابینایان هم حق دارند روزنامه بخوانند و به همین خاطر به مدیرمسئول وقت روزنامه ایران آقای دکتر فریدون وردینژاد گفتم نابینایان هم میخواهند روزنامه ایران را بخوانند، اولش برای ایشان غیرقابل باور بود اما بعد از مدتی این نتیجه گرفته شد که روزنامه ایران سپید را با خط بریل منتشر کنند. از سال 85 تا الان هم ماهنامه الکترونیکی به نام «گویا شقایق» دارم که از طریق اینترنت و دراب باکس به دست دوستانم و نابینایان ایرانی در سراسر دنیا میرسانم.
سازوکار ماهنامه الکترونیکیتان چه روندی دارد؟ منظورم این است که اخبار و مطالبش را چطور انتخاب میکنید؟
من دوست دارم جامعه نابینایان را بهروز نگه دارم. بنابراین گزارشها و یادداشتهای مهمی که در روزنامهها چاپ میشوند را جمعآوری و بعد به فایل صوتی تبدیلش میکنم. مثلا همین چندسال پیش روزنامه شهروند یک گزارش مهمی از پدیده گورخوابها نوشت. خبرش در جامعه مثل بمب ترکیده بود اما طبیعتا نابینایان نمیتوانستند این گزارش را بخوانند، بنابراین من این مطلب را با کمک یک گوینده به صورت صوتی درآوردم و در مجله الکترونیکیام قرار دادم تا نابینایان هم بتوانند از این گزارش استفاده کنند.
اینکه خودتان خبرها و گزارشها را انتخاب میکنید، باعث نمیشود که حوزههای مطالب مجلهتان سلیقهای باشد؟ درصورتی که به هرحال طیف وسیعی از اعتقاد و سلیقههای متفاوت در جامعه نابینایان وجود دارد که ممکن است مخاطب مجله «گویا شقایق» باشند.
من هیچوقت مطالب مجلهام را پالایش نمیکنم و هرچیزی در جامعه مطرح باشد، سعی میکنم در اختیار بچههای نابینا قرار دهم. بد یا خوب ماجرا را خودشان باید تشخیص دهند، بنابراین من نسبت به مطالب سلیقهای عمل نمیکنم، حتی من تصور میکنم الان مخاطبان مجله من بیشتر از یک فرد بینا، با دیدگاههای مایک پمپئو و ترامپ آشنا هستند و حتی بیشتر از یک فرد عادی راجع به این مسائل دیدگاه دارند و حرف میزنند.
آقای گیلانی شما معتقدید که معلولیت محدودیت است، چه کاری را همیشه دوست داشتید که انجام دهید اما به خاطر نابینایی و محدودیتهای این قشر، نتوانستید انجام دهید؟
همیشه دوست داشتم یک پزشک خوبی شوم، اما پزشکی نیاز به بینایی داشت و من هیچوقت نتوانستم به این آرزویم برسم، ضمن اینکه جامعه ما هم برای یک نابینا این سطح از تحصیلات را نمیپذیرفت.