شماره ۲۲۰۳ | ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۴ اسفند
صفحه را ببند
لحظۀ خداحافظی

   امیرمسعود فلاح

طبق وعده دوستان معتبرم انتظار داشتم یا نگهبانی بهِم نخورد یا گروهبان نگهبان باشم و فقط به سربازان سر پست سرکشی کنم. ولی نه‌تنها خودم پست دادم، بلکه بالای برجک هم فرستاده شدم. آن هم برجکی که تار عنکبوت بسته بود و فکر کنم دو سه سالی می‌شد نگهبان به خودش ندیده بود. غرورم را کلا کنار گذاشتم (البته به اجبار چون سربازی بود دیگر) و از هرکس چیزی یاد می‌گرفتم. از غلام که 10-12‌سال ازم کوچک‌تر بود یاد گرفتم می‌شود پست نگهبانی را خریدوفروش کرد. غلام سر هیچ‌کدام از پست‌هاش نرفت و آب از آب تکان نخورد اما من که سر همۀ پست‌ها رفتم فقط به خاطر قیمت پرسیدن از یک شخص اشتباهی، توبیخ شدم و اضافه خدمت خوردم. از فرنود هم که جای پدرم بود یاد گرفتم که سر پست‌ها یواشکی می‌شود خوابید اما با اینکه سر هیچ پستی نخوابیدم فقط به خاطر اینکه سر یکی از پست‌ها توی سرما عینکم را درآوردم که بخار نکند و همین باعث شد افسرنگهبان را نبینم و برایش پا نکوبم، به جرم خواب در حالت ایستاده و اهمال در انجام وظایف محوله و سستی در امر خطیر نگهبانی تنبیه شدم و اضافه خدمت خوردم. آموزشی به پایان رسید و برای رفتن به یگان تقسیم شدیم. من و فرنود و غلام با هم افتادیم. از پادگان که بیرون آمدیم، همسر غلام با ایکس‌تری آمد دنبالش و یک گوسفند همانجا پیش پایش کشت. پسر فرنود هم با خانواده‌اش با یک اتوبوس آمدند و حلقۀ گل دور گردنش انداختند. من هم با رانندۀ همیشگی برگشتم و در راه مورد محبت‌های جونانه‌اش قرار گرفتم. لحظه خداحافظی با راننده بسیار سخت بود. گفت «تو چشمات نیگا نمی‌کنم جون دل. کرایه رو بذار و برو جان جانان.» با اصرار مبلغ را گفت. سه برابر همیشه گرفت چون دیدار آخرمان بود. گازش را گرفت و رفت.


تعداد بازدید :  296