شماره ۲۲۲۴ | ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۵ فروردين
صفحه را ببند
معامله با شیطان

مردی در زمان‌های دور جستجو می‌کرد تا دنیا را از راه حلال به دست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست. از راه حرام جدیت كرد باز نتوانست. شیطان برایش مجسم و آشكار شد و گفت: «از راه حلال خواستی ثروتی فراهم كنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی. اینك مایلی من راهی به تو بیاموزم كه به خواسته خود موفق شوی و ثروتی سرشار به دست آوری و عده‌ای هم پیرو و تابع پیدا كنی؟» مرد گفت: «آری مایلم.» شیطان گفت: «از خود كیش و دینی اختراع كن و مردم را به سوی كیش اختراعی‌ات دعوت نما.» به دستور شیطان رفتار كرد، مردم گردش را گرفته پیروی‌اش كردند و به آنچه مایل بود از ثروت دنیا رسید. روزی ناگاه متوجه کار خود شد و با خویش گفت: «چه كار ناشایستی كردم، مردم را گمراه نمودم. خیال نمی‌كنم توبه‌ای داشته باشم، مگر اشخاصی كه به واسطه من گمراه شده‌اند متوجه كنم كه آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود. اگر آنها را برگردانم شاید توبه‌ام پذیرفته شود.» به پیروان خود یك یك مراجعه كرد و آن‌ها را گوشزد می‌کرد آن چه من می‌گفتم باطل بود، اساس و پایه‌ای نداشت. اما آن‌ها جواب می‌دادند: «دروغ می‌گویی. گفتار سابق تو حق بود و اكنون در كیش و دین خود شك كرده و گمراه گشته‌ای.» این جواب را كه از آن‌ها شنید غل و زنجیری تهیه کرد، به گردن خود آویخت و گفت: «باز نمی‌كنم تا خدای توبه‌ام را بپذیرد.» خداوند به پیغمبر آن زمان وحی نمود به فلانی بگو: «قسم به عزتم اگر آنقدر ما را بخوانی و ناله نمایی كه بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمی‌كنیم، مگر كسانی كه به كیش تو در آمده‌اند و کسانی که به کیش تو مرده‌اند را به حقیقت كار خود اطلاع دهی تا از كیش تو برگردند.»

 


تعداد بازدید :  377