شماره ۲۴۰۳ | ۱۴۰۰ دوشنبه ۸ آذر
صفحه را ببند
هر دو همسن‌اند اما این کجا و آن کجا

   امیرمسعود فلاح

پای اخبار تلویزیون نشسته بودیم و در جریان اخبار بد خارجی و افتخارآفرینی‌های داخلی قرار می‌گرفتیم که گوینده با هیجان گفت: «و اما بشنوید از افتخارآفرینی دیگری از یک  هموطن، این بار در نروژ: یک دهه شصتی رئیس پارلمان نروژ شد.» بابا چشم چپش به تلویزیون بود و از گوشه چشم راستش به من خیره شده بود. مامان هم از آنور آشپزخانه داد زد: «خبه خبه، پدر و فرزند خوب با محوریت افتخارآفرینی‌های ملی در سطح جهانی خلوت کردیدا.» بابا گفت: «چرا؟ چرا تو نه و اون آره؟» گفتم: «پدر من شما به دقایق و ظرایف سیاست در جهان جدید واقف نیستی. تو نروژ پست‌گرفتن مثل کارگری روزمزد تو مملکت ماست. نه فیش حقوق نجومی داری، نه امکان انتصاب بستگان متخصص و متعهد خودتو، نه امنیت شغلی و نه هیچ تضمینی برای بقا در قدرت. فقط باید حساب‌ پس بدی، تازه دو قورت و نیم مردم و رسانه‌هاشونم باقیه.» بابا گفت: «خب همینجا چرا چیزی نشدی؟» زود کامبک  زدم و گفتم: «به خاطر شما باباجون، چون شما مث بعضی مسئولین پست نداشتی منم مث بچه‌هاشون نتونستم کاره‌ای بشم.» مامان درحالی‌که روزنامه‌ای را که بابا خریده بود، زیر سبزی‌ها پهن می‌کرد که پاک‌شان کند، گفت: «ببین این تو نوشته دیگه دوره آقازادگی گذشته. نوبت دامادا شده. چرا زن نمی‌گیری بلکه از قِبَل پدرزنت دستت یه جا بند شه؟» حملات بابا و مامان بابت بیکاری و ازدواج‌نکردنِ من دهه شصتی از دو طرف ادامه داشت و گوینده دلخوش تلویزیون هم هنوز داشت از افتخارآفرینی یک دهه شصتی دیگر در خارج می‌گفت و بر آتش توپخانه دو طرف می‌دمید.


تعداد بازدید :  138