شماره ۵۳۸ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۲۴ فروردين
صفحه را ببند
راه زندگی

مهدی  بهلولی آموزگار

گفت تو گرگ باران دیده‌ای، فراز و نشیب زندگی را هم کمابیش چشیده‌ای، برای من که 20‌سال از تو کوچکترم آیا می‌توانی از راز و رمز زندگی بگویی؟ می‌توانی بگویی کامیابی راستین انسان در چیست و چگونه باید در این شلوغ بازار زندگی - که از هر سو ندایی می‌آید و انسان را به خودش فرا می‌خواند - راه درست را یافت و درست زندگی کرد؟ چگونه باید زیست که در زمان مرگ، احساس زیان نکرد و اگر عمری داشتی و به دوران پیری رسیدی، سرِ پیری احساس خوشبختی کنی؟ گفته‌اند که انسان، درنگی است میان دو بی‌‌‌نهایت پیش از‌ زاده شدن و پس از آن، در این درنگ، به راستی چگونه باید زیست و چه باید کرد؟
گفتم گرگ باران دیده را خوب آمدی، باشم یا نباشم مهم نیست. شاید هم توهینَکی در آن بود، آن هم مهم نیست، هر چه بود به دلم نشست اما اگر از همین تیکه نخست سخنانت بگذریم مابقی آن، پرسش‌هایی بسیار سخت‌اند و به گمانم تا اندازه زیادی شخصی. یعنی به فردش بستگی دارد و شاید نتوان یک پاسخ فراگیر و استوار که به درد همگان بخورد و همه را راضی کند، برای آنها جُست. به گفته فرناندو سو‌تر در کتاب «پرسش‌های زندگی» اینها که تو پرسیدی پرسش‌های بزرگ زندگی‌اند، پرسش‌هایی گشوده و شاید نخستین نکته، همین گشودگی باشد. پرسش‌های بزرگ زندگی، گشوده‌اند و مغزهای بزرگ همه زمان‌ها را به اندیشیدن به خود فرا خوانده و می‌خوانند. خیام یکی از همین مغزهای بزرگ است که در رباعیات خود نشان می‌دهد سخت با این پرسش‌ها درگیر است. خب، همین که داری اینها را می‌پرسی مایه خرسندی است و نشان می‌دهد که چه‌بسا از آرامش ذهن‌های گورستانی دور شده‌ای و دور هستی. فلسفه هم شاید از همین جا آغاز شود: از اندیشیدن به مرگ، به زندگی، به معنای زندگی و به چگونه زیستن اما خوشبختی تو، بی‌گمان از درون تو می‌گذرد. درون تو چشمه‌ای است که آب زندگی راستین از آن می‌جوشد. نباید بگذاری چشمه درونت خشک شود. خشک شدن آن، زندگی‌ات را به روزمرگی می‌اندازد. زندگی یعنی تازگی؛ تازگی در اندیشیدن، در دیدن، در یافتن. خوشبخت کسی است که از خودش لذت می‌برد، با خودش می‌زید، خودش است، خودش را تازه می‌کند و همواره نگران درجا زدن و هراسان از تکرار است. زندگی به ناگزیر روزمرگی هم دارد اما نباید بگذاری روزمرگی سراسر بر تو چیره شود. به دنبال پول هم بایستی بروی - یا بدوی - اما زندگی‌ات را فدای پول نکنی. پول داشتن و پول درآوردن، اندازه دارد. نگذار که پول، همه زندگی‌ات شود. گرچه اگر پول نباشد یا به اندازه کافی نباشد، نمی‌توانی درست زندگی کنی اما راه خوشبختی و خوشحالی انسان، پول نیست، جوشش درون است. خوشبخت کسی است که درونی پویا دارد، توان خواندن، اندیشیدن و نواندیشیدن دارد. خوشبخت کسی است که توان بخشش و دهش دارد و با خویش و با زندگی‌اش به آرامش درون رسیده است.
گفت همین جوری اگر پیش بروی سر از عرفان در می‌آوری. آیا با قناعت عرفانی - که بی‌گمان زمانه‌اش گذشته - می‌توانی در جهان امروز زندگی کنی و برایش نسخه بپیچی؟ در آنچه گفتی جای درست و پررنگی که اقتصاد در زندگی‌های کنونی دارد را نمی‌بینم. از دل این‌ها، بنز و پورشه و مازراتی در نمی‌آید. می‌آید؟ گفتم اگر تجمل‌اند در نمی‌آید. این سخن سقراط را هم فراموش نکن هنگامی که چشمش به اشیای تجملی افتاد که برای فروش چیده بودند: «چه فراوان است آنچه بدان نیازی ندارم.»


تعداد بازدید :  377