شماره ۱۴۰۴ | ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۴ ارديبهشت
صفحه را ببند
تأثیر مو طلایی بر قیمت‌ها!

شهاب نبوی طنزنویس

خب مردم از هر قشری یک‌سری انتظارات دارند؛ مثلا همین‌طور که از رئیس‌کل بانک مرکزی انتظار می‌رود که بنشیند توی دفترش و هر چند دقیقه یک‌بار بگوید: «حبابه، حبابه» یا از معلم و کارگر انتظار دارند، سرشان را بندازند پایین و حرکات شنیع و دور از انصاف انجام ندهند، از ما مسافرکش‌ها هم انتظار دارند که دست به تحلیل باشیم و از خلط و تف‌انداختن راننده ماشین بغلی تا این هنرمندان شریف آمریکایی که می‌خواهند دوبار یک قضیه را با ترامپ حساب کنند، برای‌شان در حد جر خوردن بشکافیم و تجزیه و تحلیل کنیم.
آن روز از صبح هر سرویسی که می‌رفتم، طرف به هر زور و بدبختی که بود می‌خواست بحث را به سخنرانی ترامپ که قرار بود تا چند ساعت دیگر انجام شود، بکشاند؛ مثلا مسافر سرویس اولم رئیس مافیای گوجه‌سبز بود و همه‌اش تلفنی با این‌ور و اون‌ور تماس می‌گرفت و می‌گفت: «ببین، من همه‌اش رو می‌خوام. یه گاز بزن اگه دیدی قِرِچ صدا داد، بخر همه‌اش رو. اصلا به درک، از فردا مهم نیست که قِرِچ هم صدا بده، همین که گرد و سبز باشه کافیه، همه‌اش رو بخر و بیار.» بعدش هم به من گفت: «به نظرت گوجه‌فرنگی هم پیش‌خرید کنم یا فعلا دست نگه‌ دارم؟»
گفتم: «مثل این‌که فقط تو کار گوجه‌ای؟ حالا چه سبز چه قرمز.» گفت: «نه بابا، اتفاقا خیارامم حرف نداره. خوب شد که یادم انداختی.»
بعد زنگ زد به معاون رئیس مافیای خیار و بهش سفارش چند تن خیار داد و چون خیلی عجله داشت وسط راه که به ترافیک خوردیم در را باز کرد و رفت دنبال خیار و گوجه‌اش.
نفر بعدی یک خانم پیر بود. نشست توی ماشین و گفت: «ایشالا داغت به دل ننت بمونه.»
گفتم: «مادر، مگه چه خبطی کردم من که نفرین می‌کنی؟» گفت: «کی تو رو آدم حساب می‌کنه مادر؟ با اون موطلایی بی‌شرفم.»
گفتم: «یعنی همسرتون شما رو ول کرده و رفته با یه موطلایی؟» گفت: «همسر من چیز خورده‌ با تو! غلط می‌کنه. منظورم به این مرتیکه ترامپ بود.»
بعدش هم گفت: «خیر نبینی بچه. دلم آشوب شد با این حرفت، نکنه الان که من دارم می‌رم، حاجی واقعا بره و موطلایی بیاره. دور بزن برگرد ببینم، اصلا جایی نمی‌رم، سریع برگرد.» مسافر بعدی، زبانم لال، تولیدی لباس زیر داشت. حالا زنانه یا مردانه‌اش بماند.
زنگ زد به یک جایی و گفت: «یه دونه هم نمی‌فروشید؛ اصلا تعطیل کنید. همه سفارش‌های امروز رو کنسل کنید. می‌دونی همین یه ذره پارچه فردا قیمتش چند می‌شه؟» بعد هم که قطع کرد، از من پرسید: «به نظر تو چند می‌شه؟»
گفتم: «والا من تخصصم بیشتر سیاسیه؛ البته گاهی تحلیل اقتصادی هم می‌کنم. یکی دوبار هم صنعت پارچه و نساجی رو تحلیل کردم اما تا حالا لباس زیر رو تجزیه و تحلیل نکردم.»
این را که گفتم، نشست و خیلی دلسوزانه و با حرارت از تاریخچه و ضرورت این نوع لباس شروع به گفتن کرد و نحوه ارزیابی قیمتش در مواقع بحرانی را هم یادم داد. از آن طرف هم بابا هی زنگ می‌زد و می‌گفت: «سر راهت دوتا فیلترشکن برای من بخر، چون می‌گن از فردا دیگه گیر نمیاد.»
 آخرین مسافر که همزمان با سخنرانی ترامپ سوارش کردم، بچه محل قدیمی‌ام، غلام بود. کارش خرید و فروش دبه است؛ سرش هم همیشه شلوغ. تنها مسافری بود که از صبح دیده بودم و نگرانی و استرس نداشت و مشتری‌هایش که تماس می‌گرفتند، بهشان اطمینان می‌داد و می‌گفت: «خیال‌تون راحت، هیچ افزایش قیمتی تو کار نیست.» وقتی رسیدیم با همان آرامش ازم پرسید: «به نظرت چی می‌شه؟» گفتم: «فرقی هم می‌کنه؟!»


تعداد بازدید :  257